دوست داشتن - نوشته الهام سید حسینی - انتشارات سبزان
خلاصه رمان:
پارچه را کشید . مجسمه مثل مرده ای که روح در آن دمیده باشند چشم گشود ... با چشمان آفرین می نگریست اما نگاهش شبیه او نبود سرد و بی روح بود.
- بلا خره آمدید...
با صدای آفرین حرف می زد اما صدایش گرم و مهربان نبود.
سرش داد کشید : ساکت باش .
تندیس گریست ؛ نه مثل آفرین ،گریه اش شوم بود و گوش آزار...
بهرام دهانش را گرفت تندیس نا خواسته خاموش شد اما نگاهش التماس می کرد . دلش به حال او سوخت دهانش را رها کرد و گفت : چرا برای ما آواز نمی خوانی ؟
و تندیس آواز زیبائی داشت .
EMAILنویسنده: elham_hoseini70@yahoo.com