من عينكيم.يه عينكيه پيشكسوت.از سال اول ابتدايي عينكي بودم تا همين الان.يه عالم خاطرات تلخ و شيرين دارم كه نقش اصليشونو عينك بازي ميكنه.اولين عينكي كه داشتم كائوچويي بود مشكي رنگ با شيشه هاي مربعي.اگه خرت وپرتاي توي انباريمونو بگردم مطمئنم كه بقاياشو ميتونم پيدا كنم.
تو بچگي همون سنين دبستان خيلي رو عينكم حساس بودم.بدبختانه من تنها عينكيه كلاسمون بودم و يكي دوتا بچه ي تخسه گوساله بودن كه منو مسخره ميكردن يكيشون يه بلايي سرش اومد كه خارمادرش جلو چشاي من به گارفت كه در ادامه ميگم چي سرش اومد.خلاصه من خيلي به خاطره عينكي بودنم كودكيه سختي داشتم محروم از بازيه فوتبال كه اونروزا عشق من بودو هلاكش بودم .محروم از رفتنه به استخر محروم از دعواهاي بچگي و خلاصه محروم از هرچيكه مربوط به عينكم ميشد.ولي به جاي همه ي اينا بچه درس خون بودم در حده تيم ملي از همون سال اول ابتدايي تا اخره راهنمايي يا شاگرد اول بودم يا شاگرد دوم يادم نمياد كه شاگرد سوم شده باشم وارد دبيرستان كه شدم درس خوندنم متعادل شدو باقيه ماجرا.از علايقم گفتم اون موقع سريال فوتباليستا پخش ميشد سوباسا اذارا كاكرويوگا ايشي زاكي واكي باياشي تارو ...اقا اين كارتونه كه تموم ميشد با يه انرژيه عجيبو غريب اتمي ميزديم تو كوچه(البته درهمين حين عينكه هم روچشمون بودا)خلاصه ياركشي ميكرديم و ادامه ماجرا.تو يكي از همين بازياي تحت تاثير فوتباليستا قشنگ يادمه اومدم با كله توپو بزنم توگل توپ چل تيكه هه محكم خورد توعينكم و عينك نازنينم كه اونموقع اينقد بهش وابسته شده بودم كه بدونه اون نميتونستم زندگي كنم زدو شكست.قشنگ يادمه تيكه هاي شكستشو با دست از رو زمين جمع كردم وبابغض نميدونم چه جوري خودمو به خونه رسوندموزدم زيره گريه.هر وقت عينكم ميشكست دچار افسردگيه عجيبي ميشدم مدرسه هم يكي دو روزي نميرفتم تا عينكم درست ميشد.الان كه فكر ميكنم اون زمان خيلي از لحاظ روحي اذيت ميشدم وقتي بچه ها مسخرم ميكردن.اون دوتا بچه پرو كه تو كلاسمون بودن با چندتا اسم منو صدا ميكردن:علي عينكي چهارچشم انيشتن پرفسور بالتازار واينا.يكي از همون بچه هايي كه منو مسخره ميكرد اخراي سال بود وارد كلاس كه شدم ديدم با يه عينك گنده نشسته بود رونيمكتشو با بغض منو نگاه ميكردبچه ها تامنوديدن شروع كردن با انگشت نشون دادنه اون به منو خنديدن.اونجابود كه دلم واقعا واسه كسيكه ازش متنفر بودم سوخت .يادمه ازاون به بعد اون نفره دوميم كه منو مسخره ميكرد بعده يه مدت از ترس اينكه نكنه خودشم عينكي شه دست از مسخره كردن ما برداشت.
عينكي بودنه ما ادامه داشت تا اينكه سال سوم دبيرستان به جاي عينك لنزطبي گرفتم و شدم يه ادم بدون عينك با چشاي قهوه اي.جالب اينجا بودكه در طي دورانه تحصيلم هميشه من تنها عينكيه كلاس بودم و اين منو بيشتر ازهمه ازار ميداد.زندگيه عينك الود من فراز و نشيباي عينك اندوده زيادي داشته تا هم اكنون كه همچنان عينكيم و به عينكي بودنم همين جوري الكي افتخار ميكنم.