خلوت غار حرا را آشوبى بر آشفته است ، نسیم آسمانى همراز روحى گشته كه مانوس با آسمان است ، ستاره اى كه با فروغش آتشكده ها را به دست غروب سپرد و كنگره هاى كاخ استبداد كسرى را فرو ریخت ، اینك پیام رسالت نجوا می كند. راهى از نور در امتداد آسمان تا زمین مكه و افق تا افق ، فرشتگان صف در صف از جبرئیل تا میكائیل و غار حراء در هاله اى از نور، با خورشیدى در میان ، جبرئیل ارام بر زمین گام میگذارد، زمین حریر گون میشود، نبض زمان تند میزند، شب مى گریزد، چلچراغ هستى به استقبال مى شتابد، سفیر وحى دفتر مى گشاید، امین را میخواند كه : محمد بخوان ! نگار درس ناخوانده با بهت به سفیر می نگرد: چه بخوانم ؟
بخوان بنام خدایى كه خلق از او پیدا شد و این خلق از او دانا شد.
بدینسان حرا با حریم رسالت ، كعبه امال عشاق میشود و اولین قطره از دریاى بزرگ وحى درون غار ریزش میكند و غار به پهناى دریا می شود.