اول خدا
واژه ی باکره ی عشق با سکوتم آشنا باش
شونه ی پاک ترانه ! تکیه گاه گریه ها باش
واسه سوزوندن سایه چوب کبریت غزل کو ؟
پشتمون به خاک حیله اس واسه این فن یه بدل کو ؟
دیدی تو زورخونه هامون زورا بی خودی هدر شد ؟
دیدی از خون سیاوش برگای شاهنامه تر شد ؟
قاب قصه های کهنه لونه ی سی تا کلاغ بود
همیشه تو شهر خورشید قحطی نور چراغ بود
بگو قصه گوی خسته ! قلمت رو چند فروختی ؟
چند تا پولک دروغی به قبای قصه دوختی ؟
بگو افسانه نوشتن قیمت چند تا شتر بود ؟
از هجوم چند تا سکه خورجینت همیشه پر بود ؟
توی زورخونه هنوزم یکی شاهنامه می خونه
هنوزم صدای مرشد می پیچه تو قهوه خونه
هنوزم رستم دستان واسه شون یه قهرمانه
جای رخش مثل همیشه خالیه توی ترانه
قهرمان قصه رخشه که همیشه زین به پشته
نه کسی که توی میدون با کلک دیوا رو کشته !
قهرمان تو سایه مونده کسی قصه شو نخونده
پر پروانه ی عشقو حسرت شعله سوزونده !
بگو قصه گوی خسته ! قلمت رو چند فروختی ؟
چند تا پولک دروغی به قبای قصه دوختی ؟
بگو افسانه نوشتن قیمت چند تا شتر بود ؟
از هجوم چند تا سکه خورجینت همیشه پر بود ؟
" یغما گلرویی "