به نام خدا
۱-مهم ترین خبرها
کم ترین صدا را به پا می کنند.
مثل تیک تیک ساعت
که باید همه جا ساکت باشد
تا بتوانی از زبان عقربه بشنوی
نزدیک شدنت را به مرگ.
"مهرداد بابایی"
۲-جمعه واقعا داشتم می مردم.
شاید در هنگام مرگ لذت زندگی بیش از هر زمان تماشایی است.
در میان جمعیت بی حال شده بودم.
موج جمعیت مرا از جایی به جای دیگر می برد.
و من تاب مقاومت نداشتم.
بدنم بی حس شده بود.
صورتم به شدت سوخته بود.
حرم گرما،
تشنگی...
یک آن
انگار به مرگ راضی شدم.
تجربه ی بی نظیری بود.
۳-کتاب "تنهایی دم مرگ" نوشته ی الیاس نوربرت کتاب خواندنی است(انتشارات گام نو)
این اواخر دکتر اباذری استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران
در جمع عده ای از سرطانی ها سخنرانی ای در باب مرگ داشت،
که قابل تامل بود.
هر چند که به تبع تخصص سخنران،
در حوزه ی جامعه شناسی بود،
اما گریزهایی هم به شالوده های فلسفی،
زده بود.
۴- تنهایی با مرگ و نفی دیگران قرابت های وجودی زیادی دارد.
بیشتر فیلسوفان به این دو مولفه با هم می پردازند،
این شعر هم شاید گاه گاه تکان دهنده باشد:
سالهاست دنیا را
با تمام جاذبه هایش
پشت درب این خانه منتظر گذاشته ام
وقتی بیرون می روم،
خودم را نمی برم
وقتی بر می گردم،
خاطره ای جدید به خانه نمی آورم
ساکتم
و تنها صدایی که از دیوار در می آید
تیک تاک ساعت است
برو و باور کن،
تنهایی هیچ وقت برای دو نفر جا ندارد.
"مهرداد بابایی"
یا حق