در قیل و قال و هیاهوی زندگی پر مشغله ام
به ارزوی دیرینه ام که خوندن کتاب دا بود رسیدم
من هم مثل همه خانم زهرا حسینی ولیلا جان خواهرش واز همه مهمتر مادرش دا را تحسین کردم و در شگفت از پهلوانی هایشان انگشت به دهان ماندم
عین وقتی که شرح اسطوره ای جان بر کف تیر گذاشتن آرش کمانگیر را می خواندیم وغرق شکوه از خود گذشتنش
اما ...... به هم ریختم ....اساسی
چند بار پسرم کتاب را از دستم گرفت و نگذاشت خواندنش را ادمه دهم. اخر موقع خواندن بی صدا اشک می ریختم. منی که در لحظات سخت خود دار بوده ام و صبور
کم طاقتم .... از نوع وخیمش
اخر زهرا جان اگر می یافتمت با تو باز می گفتم شرح مصیبتهایی را که ما هم کشیدیم
اگر داغ بود ما نیز دیده ایم
اگر زخم بود ما نیز خورده ایم
اگر درد بود ما نیز برده ایم و می کشیم .......بسیار مظلومانه تر از ان دوران...........
یاد اوری خاطره ان روزها را سعی میکنم با قلمی کمی شیرینتر به خامه تحریر بکشم
اخر هر کسی تحمل خواندن کتابت را ندارد عزیزم
سلام و درود به روان پاک همه پهلوانان اسطوره ای در تاریخ پر فراز و نشیب ایران.....جاودانه به یادگار مانده ! که هر یک بسان ستاره ای درخشان در اسمان شب های پرستاره و خورشیدهایی درخشان در اسمان روز های ایران که هر فکر و اندیشه ای رایارای تحمل درخشش و فروزش مانای انان نیست
دلیر انسانهایی که با خون سرخشان سرحدات دامن گستر ایران را حفظ نمودند و رو سپید همیشه تاریخ کشور عزیزمان شدند.