۱=۱
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زير پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها
لواشک بين خود تقسيم مي کردند
وان يکی در گوشه ای ديگر «جوانان» را ورق می زد
برای آنکه بی خود هاي و هو می کرد و با آن شور بی پايان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاريک
غمگين بود
تساوی را چنين نوشت: يک با يک برابر است
از ميان جمع شاگردان يکی برخاست
هميشه يک نفر بايد به پا خيزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه ها ناگه به يک سو خيره گشت و
معلم مات بر جا ماند
و او پرسيد: اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آيا باز يک با يک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگين فرياد زد: آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پايين بود ؟
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می داشت بالا بود ؟
وان سيه چرده که می ناليد، پايين بود ؟
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
اين تساوی زير و رو می شد
حال می پرسم يک اگر با يک برابر بود
نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گرديد؟
يا چه کس ديوار چين ها را بنا می کرد؟
يک اگر با يک برابر بود
پس که پشتش زير بار فقر خم می شد؟
يا که زير ضربت شلاق له می گشت؟
يک اگر با يک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خويش بنويسيد
يک با يک برابر نيست