خدایا می دونی الان که دارم برات نامه می نویسم؛ خسته از یک بازیه بیهوده قدیمی ام ... من می خواستم قایم موشک بازی کنم. اما جایی رو پیدا نکردم برای قایم شدن ... بخاطر اینکه فکر کنم، پیدام نکردی چشمام رو می بستم. اما وقتی می بستم شیطون ، من رو می گرفت و تو دام می انداخت.همیشه بازنده این بازی من بودم و برنده شیطان .
خدایا بازی، اقتضاء سن ما آدم هاست آخه ما که قراره تا ابد زنده باشیم این 21 سال و هفتاد سال و 100 سال اول بچگیمونه...
اما میخوام بزرگ شم می خوام وصل شم به همون ابدیت و دیگه ازین بازی های ابلهانه نکنم. کمکم کن ....
کرده بودم دل خود در قفسـی زندانی بخیــالم زده بودم نفسـی پنهانـی
بسته بودم دیـده ام را که نبینم نوری جهل محض بود خیالم،نه از رندانی