يكي هم نبود كه مرا حالي كند كه بابا اين وسط تو چكاره اي؟سر پيازي؟ته پيازي؟عمري در ايران زندگي كردي.مفت خوردي وخوابيدي ،تو نه از نزديك جنگ را ديدي.نه كشته شدن آدم را ديدي،تو نه خانه تو سوزانده شده.نه قحطي وخشك آبي را ديدي.شكم لامصبت هم كه تا حالا گرسنه نمانده.چاي تو آماده.نان تو آماده.يك جا راحت نشستي وبراي اين آدمهاي مظلوم وسوخته شده دستور مي دهي و از بايد ونبايد گپ مي زني!!!
خب لامصب تو چي مي فهمي از حال دل اين مردم.؟
راستي كه راستي كه راستي !!!نه من ونه آدمهايي مثل من حق نداريم كه براي مردم هزاره اي كه سالها در دل مناطق مركزي به صورت{ زنده ومستقيم }زندگي كرده اند.خون خوردند ورنج كشيدند.جان دادند ونفس كشيدند.و... دم از حرف حساب بزنيم.حقيقت اين هست كه ما آدمهايي هستيم كه خيلي ادعايمان مي شود ولي در واقع هيچ چي نيستيم.پوف توخالي ،يك روز دو روز كه اخبار افغانستان را گوش مي كنيم وخبري از افتاده ها ونيافتاده هاي آن مي شنويم ،سريع تريپ روشنفكري مي گيريم وتحليل وتجزيه وتركيب و....خلاصه يك پا براي خودمان مي شويم بي بي سي.
حرف حساب جواب نداره.
اين حساب وكتاب هم نه ربطي به نظريه (بازيهاي زباني )دارد ونه ربطي به تز(بايد آنكس باشي تا آنكس را بفهمي)بلكه صرفاً مربوط است به صداقت ووجدان .چيزي كه خيلي خيلي ناياب است.
لذا از خيلي از پستهايي كه قبلاً در وبلاگ گذاشته ام ،خجالت مي كشم واز كساني كه مورد اهانت من قرار گرفته اند شرمسارم.(وجدان دردم)