با احد در لحد تنگ بگویم که دوست
آشنایم توای و غیر توبیگانه ما
گر نکیر ای پرسد که بگو رب تو کیست ؟
گویم آنکس که ربود این دل دیوانه ما
دستانم را جلو میبرم
دف را بر میدارم
به بالای سرم می آورم و سرم را به زیر
و شروع میکنم
و هر چه در درون دارم بر سر و رویش می افکنم
نه
این قفس تنگ اتاق گنجایش ندارد
میروم زیر سقف آسمان و دستانم را تا اوج بالا میاورم
می نوازم به یاد همه جوانمردی ها ( آنچه که امروز فقط نامش برای مردان ما باقیمانده است )
می نوازم به یاد همه از خود گذشتگی ها
می نوازم به یاد ما
به یاد سوگند تک تک مان در الست
پروردگارا
ما را چه میشود ؟؟؟
بدرود