![](http://picturehosting.org/u/2109/gadq0xnf.oa.jpg)
خدایا کفر نمیگویم
پریشانم
چه میخواهیتو از جانم !
مرا بیآنکهخود خواهم، اسیر زندگی کردی
خداوندا !
اگر روزی زعرش خود به زیر آیی،
لباس فقر پوشی،
غرورت را برایتکهنانی به زیر پای نامردان بیندازی،
و شب، آهسته وخسته،
تهیدست وزبانبسته،
به سوی خانهباز آیی،
زمین و آسمانرا کفر میگویی! نمیگویی؟!
خداوندا !
اگر در روزگرماخیز تابستان،
تنت بر سایهیدیوار بگشایی،
لبت بر کاسهیمسی قیراندود بگذاری،
و قدری آن طرفتر،عمارتهای مرمرین بینی،
و اعصابت برایسکهای این سو و آن سو در روان باشد،
زمین و آسمانرا کفر میگویی! نمی گویی؟!
خداوندا !
اگر روزی بشرگردی،
ز حال بندگانتباخبر گردی،
پشیمان میشویاز قصهی خلقت
از این بودن،از این بدعت
خداوندا تو مسؤولی!
خداوندا !
تو میدانی کهانسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی میکشدآنکس که انسان است و از احساس سرشار است...