هوا بارانیاست و فصل پاییز
گلوی آسمان ازبغض لبریز
به سجده آمدهابری که انگار
شده از داغتابستانه سر ریز
هوای مدرسه،بوی الفبا
صدای زنگ اول،محکم و تیز
جزای خندههایبیمجوز
و شادیها و تفریحاتناچیز
برای نوجوانیهایما بود
فرود خشم وتهمتهای یکریز
رسیده اول مهرو درونم
پر است ازلحظههای خاطرانگیز
کلاس درس خالیمانده از تو
من و گلهایپژمرده سر میز
هوا پاییزی وبارانیام من
درون خشم خودزندانیام من
چه فردای خوشیرا خواب دیدیم
تمام نقشههابر آب دیدیم
چه دورانی، چهرؤیای عبوری
چه جستنها بهدنبال ظهوری
من و تو نسلبیپرواز بودیم
اسیر پنجههای باز بودیم
همان بازی کهبا تیغ سر انگشت
به پیش چشمهایمن تو را کشت
تمام آرزوهارا فنا کرد
دو دست دوستیمانرا جدا کرد
تو جام شوکرانرا سر کشیدی
به ناگه ازکنارم پر کشیدی
به دانه دانهاشک مادرانه
به آن اندیشههایجاودانه
به قطره قطرهخون عشق، سوگند
به سوز سینههایمانده در بند
دلم صد پارهشد بر خاک افتاد
به قلبم ازغمت صد چاک افتاد
بگو ـ بگو آنجاکه رفتی شاد هستی؟
در آن سویحیات آزاد هستی؟
هوای نوجوانیخاطرت هست؟
هنوزمعشق میهن در سرت هست؟
بگو آنجا کهرفتی هرزهای نیست؟
تبر تقدیر سروو سبزهای نیست؟
کسی دزد شعورتنیست آنجا؟
تجاوز بهغرورت نیست آنجا؟
خبر از گورهایبینشان هست؟
صدای ضجههایمادران هست؟
بخوان همدردمن، همنسل و همراه
بخوان شعر مرابا حسرت و آه
دوباره اول مهراست و پاییز
گلوی آسمان ازبغض لبریز
من و میزی کهخالی مانده از تو
و گلهایی کهپژمرده سر میز...
هیلا صدیقی