عشق نفرت نفرت عشق عشق نفرت نفرت نفرت و عشق
عشق را میدیدیم درهم باهم بی هم . بی هم بودنمان چیزی از عشقمان کم نمیکرد .اگر باهم نبودیم دلتنگ بودیم همین و فقط همین .ارزو میکردیم دیدن یکدیگر را و لحظه شماری میکردیم دیدن را .
لحظه فراموش کردن پریشانی ناراحتی و عصبیت را .دیداری همراه با ترسی کوچک که آغازش یک سخن بود تویی میدیا ...؟؟
لحظه ای که اگر یک ثانیه بود به مانند یک قرن بود و اگر یک قرن بود چون یک ثانیه
میگفتیم میخواندیم میخندیدیم و نگاه میکردیم .میگفتیم از درد هایمان از شادی هایمان از غم و از اندوه ..
میخواندیم از شاملو از فروغ و از مشیری .میخندیدیم به بچگی هایمان به کارهایمان به فکرهایمان
و نگاه میکردیم نگاه ..
خیره میماندیم به چشم های هم گویی که به دریاهای بی انتها مینگریم ان روزها درد های هم را مرحم بودیم و برای غم های هم شادی .
حرف های هم را میفهمیدیم و دلتنگی هارا با درد دل تسکین میدادیم .. با هم می ترسیدیم از دیدنمان با هم ولی شجاع بودیم چون بودیم با هم
بی هم زیر باران راه میرفتیم و حرف میزدیم باهم در رویا .
از عشق میگفتیم از وفا از ترس از جدایی
جدایی ...جدایی...
و چقدر غریب بود جداییمان گریه کردیم خواهش کردیم انتظار کشیدیم و جدا شدیم
چقدر سخت بود جدایی و چقدر سخت است جدایی .چه فریادها که نزذیم و چه اشک ها که نریختیم و چه ناله ها که نکردیم جدایی .. جدایی...
هنوز هم غریب است جدایی
امیدمان این بود که عاشق می مانیم .امیدمان این بود که به یاد هم می مانیم جدا هستیم از هم ولی دل هایمان با هم است .اشک هایمان را خنده ی هم مرحم است ولی نبود و نبود و نبود
چه زود تمام شد عشق ها عاشقی ها
نفرت نا اشنا بود برایمان درکش نمیکردیم نمی فهمیدیمش و باورمان نبود
باورمان نبود از دیدن هم غمگین شویم باورمان نبود با خنده دلیل گریه شویم باورمان نبود دلتنگی هم را ببینیم و ساکت بمانیم باورمان نبود ولی ...
اه اه اه اه اه اه