سرد و سنگین شد دلم با پایه های حکم سرما
دیده ها بر دیده ای ماند ،سالها در ماه ها رفت
گو خیال نوج تنهایی است در دالان وهم بی خیالی
این صدا هر جا شنیدی! بشنو و بگریز کانجا ، وصله های ناامیدی رخت میبندد دلت را
با امید نا امیدی حلقه در افسانه گم شد
تا بیابد حلقه اش را در گریز موج سرما
رعشه ها پیغام مردان خدادادی است در سرما
نامشان با یادشان مهر
گندم از جالیزشان سبز
واژه ها قاصر ز معنای تپیدن
گفتم و پر کردم آن مفهوم تاریخی، در میان دست های خفته در بیدار
ناگهان ، هان...! یک صدا برخواست!
کو؟ کجا؟ این آفتاب سرخ عالم تاب ، بر باریکه ی این رهگذر تابید
بعد از آن شور و شعف شد ساری و باقی
یک صدا شد صد طریقت
با همهن اغمای ماندن ، راست رفتن را دویدم
تا کنار نهر شبتاب عطر لادن را چشیدم
گفتمان شوق صوفی فارغ از بی تابی ماست
ناز گلشن طاقتش شد، در زمان بی زبانی....م/گلشن