راس ساعت دلتنگی.....
می بینی عزیز این قسمت نیست این سهم من از درده همون سهمی که خدا تو زندگی به من از همه بیشتر داد .نمی دونی چقدر دلم همون حال بد و منگ قبلم رو می خواد حداقل زیر این فشار نبودم حداقل اینگونه نمی سوختم .اجازه مصرف قرص ها را ندارم تنها می گن دیگه نباد بخوری اما به این فکر نمی کنند که من دارم بال بال می زنم و حالم بده نمی دونی عزیز چقدر دلم همون اسایشگاه تو در تو رو می خواد که بشینم رو تلخ و تا بخوام به تو فکر کنم از زور قرصهای خواب اور خوابم ببره.نمی دونی عزیز چقدر دلم اون بیمارستان رو می خواد که هنوز نمی دونم تا چند روز اونجا بیهوش بودم و اگه صدای ضبط شدت نبود هرگز بهوش نمی اومدم و تو چه تحملی داشتی که با اون اوصاف بازم نیومدی پیشم مرگم رو پذیرفتی اما بازم نیومدی تا بلکه شاید حضورت و صدات معجزه کنه.بازم ایرادی نداره فقط دلتنگ همون دیونه بازیام همون منگ بودنام دلم یه عالمه بارون می خواد از همونا که شب ورودم به اسایشگاه می بارید دلم گریه می خواد نه اینکه قطرات اشکی که با درد می ریزه دلم همون هق هقهایی رو می خواد که اون شب خبر ازدواجت رو به من دادی دلم مرگ می خواد .دلم مردن می خواد تا بلکه اروم بگیرم .هر چی ساعت به اخرای خودش نزدیکتر میشه حال من دیونه تر میشه.برای من کاری نداره همه این قرصها رو یکجا بریزم تو دهنم خوب میدونی که تو فشارای سختی که بهم وارد کردی چند بار انجام دادم که اگه زود رسوندنم نبود که اگه شستشوی معده نبود من اینجا نبودم که بی تابی کنم .عزیز اینا درد نیست اینا غصه نیست اینا اشک نیست اینا سهم درد من از روزگاره .شاید دارم تقاص یه جایی یا یه اشتباهی رو پس میدم که اینجوری عذاب می کشم اما خدا چطور دلش میاد که اینجور پرپرم کنه.جات اینجا میون نوشته هام خیلی خالیه بازم میگم این نوشته ها هنوز از تو نگفتن هنوز کم دارن که از تو بگن عز یز عزیز ببخش ببخش حلالم کن حلالم کن من بدجور به تو و به عشق تو وابستگی کردم حالا این عذاب و این سهم دردالود حقمه اره به جون یاسی حقمه.چی می کنی اگه کسی بازم بهت خبر بده یاسی بستری شد تو اسایشگاه؟