بنوشان خستگان را که بهار است
شمیم باده ی گلرنگ ساقی
به خوشبویی آن مشک تتار است
عجب مهوش رخی ساقی شد امشب
بر و رویش ببین چون گلعذار است
نوای نوش نوش امشب چه بر پاست
مرا با محتسب آخر چه کار است
به کنج میکده هر روز و هر شب
به آه سینه سوز در ذکر یار است
بیا بیرون بکش این سینه از دل
که می بینی چو لاله داغدار است
مخور غم که جهان تا روز آخر
زخون عاشقان چون لاله زار است
بنوشان جرعه ای ما تشنگان را
جزاک اله که (فانی)جان نثار است
(به نقل از وبلاگ شعروادب پارسی)