خدا من را افرید برای غصه خوردن و اشک ریختن به قول عزیزی که می گفت اشکهای یاسی تمامی ندارد .تمام امروز سر خم کرده بودم در کتاب فلسفه غرب صد رحمت به فلسفه خودمان که شیرین است و قابل فهم .....هنوز سرم گیج می زند
کاش اینگونه خودخواهانه نمی رفتی همه اوقاتی که حس تنهایی و بی کسی داشتم و گوشی را دردست می گرفتم می دانستم فرستنده هر ای پر بغضم توایی می دانستم گوش شنوایی داری با همه ی کوچک تر بودنت .به این فکر نکردی با ضربه ی قبل که ازش خبر داشتی و بعد رفتن بضعت حال این کار تو بر من چه خواهد گذشت؟چرا اطراف من پر از ادم خودخواه است ؟می دانی چند بار تماس گرفتم و هر بار خاموش بودی ؟چرا ؟با خود می اندیشم مگر گناه من چه بود که سر هر دوستی اینچنین به سرم می اید ؟تو که می دانستی حال مشوشم را چرا اینگونه رفتی؟از چه پریشان شدی از خواندن وب خصوصی؟یا.....نمی دانم کاش برگردی اگر چه گلگی های من هرگز تمامی نخواهد داشت.دوست قمی