شسته رفته تر از قطره هاي بارون چيزي نيست كه بتونه لجناي سبزه روي قلب زنگاربستمو سيراب كنه.شايد عشق همون زالوي خونخواري باشه كه مدتي رو توي قلب قرمزه من لفتو ليس كرد و وقتي ديد ديگه توي قلبم چيزي واسه تغذيه و نوشتخوار نداره از بدنم دفع شد و از طريق فاضلاب رفت تا يه ميزبان خون الوده ديگه پيدا كنه.من در حاله حاضر تهيم از قلب.تهيم از عشق.تهيم از شعر.تهيم از احساس.تهيم از اميد.تهيم از سكوت ولبريزم از فرياد و فرياد و فرياد...
پی نوشت: عشق کثیف ! اینم یه جورشه.