loading...
sms زییاترین پیام کوتاه
محمد کربلائی بازدید : 328 یکشنبه 20 تیر 1389 نظرات (0)
 

اين روزها فقط توهم وخيال و رويا اين جور بهم حال مي‌ده. مي‌گيد چه جوري؟ اين‌جوري:

 

 

آستين سبزش بازه. يعني دكمش باز مونده. چشمم از در دستاي سفيدش مي‌ره در امتداد ساق دستاش. تا جايي كه آستين راه مي‌ده نگاه مي‌كنم. ساق دستاشم سفيده. مثل يك تاري از نور سفيد در تنش پيش مي‌رم. از نوك آرنجش در امتداد بازوهاش همراه با نور سفيد مي‌رم جلو. فكر مي‌كنم چه بازوهايی. و البته چون لطيفه حس مي‌كنم ساييده مي‌شه به صورتم وقتي توي بغلشه. با گرما. مي‌رم جلو. درست به اون استخون سر شونه مي‌رسم. كمي اونجا خستگي در مي‌كنم. زير پيراهن سبزش مثل يك پناه احساس آسايش مي‌كنم. بنا مي‌كنم به سمت رفتن به سمت گلو. انگار قلقلكش شده. از بيرون حتي يه ذره از سينش پيدا نيست. دكمه اون پيراهن سبزو تا آخر بسته. كمي دقيقا وسط گلوش مكث مي‌كنم. بعد بنا مي‌كنم به رفتن به سمت پايين. صورتو مي‌ذارم براي نگاه بيروني كه از اين بناگوشش بوسيده مي‌شه مي‌رسه روي چونه مي‌رسه به اون بناگوشش.

از گلو با تار نور سفيد مي‌رم پايين. مثل يك كوهنوردم روي سينه تپندش. صداي قلبش از سمت چپ مياد. دوست دارم با همون طناب سفيد چند لحظه آويزون بمونم. بي‌خيال اين‌كه ممكنه از اون ارتفاع پرت بشم پايين. نه، تار نور سفيد نه كنده مي‌شه و نه پاره مي‌شه. همونجا تاب مي‌خورم. از اين سر سينه مي‌رم اون سر سينه. از اون سر سينه به اين سر. اون كه نمي‌دونه من روي سينش مشغول كوهنوردي‌ام.همين‌طوري داره حرف مي‌زنه.

روي برگه مي‌نويسم: چرا نمي‌شينيد استاد.

هوم. قلبش صدامو شنيد. اومد نشست.

من هنوزم توي سينه‌شم. اونجا يه نور صورتي و سبز مي‌زنه بيرون. خيلي گرمو تابندس. يه لحظه انگار در افق يه دريايي هستم با آسمون سبزو صورتي. با نواري نوراني و طلايي. تصورشم نمي‌كنه چه طور درونش رو مي‌بينم. مي‌رم پايين‌تر. كمي روي نرمي ساحل شكمش مي‌شينم. مي‌رم سمت چپ. به طرف پاي راستش. جاهاي خطرناك نمي‌رم. شايدم بد نباشه رفت. اما اونجا مثل اعماق اقيانوس مي‌مونه. خطرناكه. فشار زياده. ممكنه آدم زنده برنگرده. اما به هر حال پر از چيزهاي اعجاب انگيزه. پر از رازه. پر از موجودات جديدي هست كه خلق مي‌شنو، شايد آدمم از توش دربياد. شايد يه روز با يه سفينه سري زدم اونجا. با يه زيردريايي كه بشه اون‌همه فشارو تاب آورد.

يه استخون هست بالاي پاها، درست از جايي كه پا از بالاتنه جدا مي‌شه. حالا اونجا نشستم. جاري مي‌شم به سمت پايين. مثل يه اسكي باز. كه روي برف تن سفيدش ليز مي‌خوره. يا شايدم مثل يه چتر باز كه از هلي‌كوپتر مي‌پره. خيلي كيف داره. عمودي مي‌ري پايين. مي‌رسي به زانو. مثل يه جايي مي‌مونه كه مي‌خواي بهش تكيه بدي. يه تپه يا شايدم يه صخره سفتو سخت. از اونجا مثل يگ كياه پيچ پيچي دور پاهاش مي‌پيچي. مي‌ري پايين تر. دور مي زني. انگار پله‌هاي اهرام مصره! شايدم نباشه تو كه مصر نرفتي. شايدم وسط پاهاش يه فرعون دفن شده.

حالا رسيدي به قوزك پا. تار سفيدم انگار جون‌دار شده لبخند مي‌زنه. خوشش اومده كه يارت بوده در اين كشف لذت.

ياد بچگي‌هات افتادي. روي انگشتاش راه مي‌ري انگار داري روي بند راه مي‌ري. مي‌ريو بر‌مي‌گردي. انگشت اول. انگشت دوم. انگشت سوم. ياد خاك بازي مي‌افتي. يك كوه گلي درست مي‌كني روي انگشت چهارمش نزديك شصت. خرابش مي‌كني. روي شصت ياد گهواره مي‌افتي. دلت مي‌خواهد توي يك ننو بيز بخوري و آروم خواب بري. اون داره راه مي‌ره. داره قدم بر‌مي‌داره. داره حرف مي‌زنه. تو هم يه چرت مي‌زني. هنوز راه زياده. بايد از اون يكي پاشم بري پايين........

همه جاي تنشو رفتي. سفيد سفيده.

 

 

" صبا آناهید"

 

 

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
.::گروه اینترنتی اثیر::. بزرگترین گروه وبلاگی ایران با بیش از 5 سال تجربه درخشان و دارا بودن وبلاگ در بیش از50 سرویس وبلاگ دهی ایرانی و خارجی و تجربه ی افزایش بازدید در بیش 100 وبسایت که تا کنون اکثر انها در رتبه های زیر 50 در ایران قرار دارند وابسته به کانون فناوری تبلیغاتی راه هشتم بزرگترین مرکز لیزر و ساخت تندیس در ایران اس ام اس های سکسی خفن توپ حشری
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 5861
  • کل نظرات : 101
  • افراد آنلاین : 89
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 250
  • آی پی دیروز : 55
  • بازدید امروز : 1,520
  • باردید دیروز : 83
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,079
  • بازدید ماه : 9,426
  • بازدید سال : 31,770
  • بازدید کلی : 1,322,581