روزي مدادهایم را برمی دارم
واز اینجا می روم
اگر رفتم !
دیوارهای نقاشی کرده ام را رنگ بزنید
عشق را با مداد نمی شود رسم کرد
کشیدن طرح عشق دل ميخواهد!
نه اینکه از تراشیدن مدادهای بی نوکم در هراسم
نه .... نه
اینجا هر از چند گاهی به پاس روزهای رفته
خط می كشم ...
و بماند که چقدر تمرین کرده بودم خطم خوش باشد
و گذشته بودم از رنج پاره کردن برگی از صفحات زندگی ام ...
من از همه چیز گذشتم
خطم خوانا شد
رنج را به جان خریدم
اما ...
تو مجال ندادي ...
خط به بیگانگی رفت و ...
اگرچه خطم خوش ماند ،
اما دیگر کسی را توان خواندن نماند
مدادهایم ...؟ مدادهايم را نديده اي؟
من رفته ام دیوارهای حيرت زده را مرهم کنم
اما مداد ندارم
ناخنها در پیکارند !
اما چه را باید کشید ... ؟!