خب آقا جان ، منکه حرفی ندارم که ...
اگه میخوای منو ببوسی ، دیگه چرا تو خواب میای سراغم ؟؟؟
هوووووووم ، خیلی خوب بود، دوست داشتم :)
***
زنگ میزنم اتاقت تا بیدارت کنم ... گیج خوابی !
انقدر به حرف میگیرمت و شوخی میکنیم تا بالاخره بیدار شی.
خوشم میاد که صبح ها بیدارت کنم ...
یکی از کارهایی رو که خیلی دوست دارم یه روزی انجام بدم اینه که وقتی خوابیدی ، ببوسمت .
***
هی خواب دیشب یادم میاد ، هی میخندم ... هی عاشقت میشوم.
عاشق همین لطافت و مهربانی ات ، وقتی که منو میبوسی..
***
آخ جونمی جووون ، فردا این موقع ها دیگه همه با همیم ...
فقط نمیدونم یعنی تو که رژیمی ، دیگه هیچی نمیخوای بخوری ؟ کوفتم میشه که ...
***
یکی از عکس هایی رو که تو عید گرفتیم رو خیلی دوست دارم ، همونی که بالای کوه دور یه میزی نشستیم و چای میخوریم ... عکس رو ریختم تو گوشیم ... وقت و بی وقت هی روی عکس زوم میکنم ... اما بدتر بیشتر هوایی ات میشوم.
***
از اینکه داریم گروهی میریم مسافرت خیلی خوشحالم ... و از اینکه تو هستی همه خوشحالیم ... باور کن !
اما ... این کجا و مسافرت عیدمون که مال خود ِ خود ِ خودم بودی کجا .
***
یعنی قول میدم ، اگه این دفه شد که با هم باشیم ، من وقتی که میخوای میخوابی مثل بچه ی آدم بشینم و بزارم تو استراحتت کنی ....
قول که نه، یعنی سعی میکنم !
***
یعنی فردای من از ساعت چهار صبح شروع میشه !
اوه ! فکر کن .... مریم و علی توی مسیر منو سرویس میکنن با سوال هاشون ، میگی نه ، حالا ببین !
***
حلال زاده اس ... مریم رو میگم .
جلوی آی دیم نوشتم : من تورو دوست دارم ، تو دیگری را و دیگری من را .اینگونه است که همه تنهاییم.
پی ام داده : تو از کجا میدونی اون دیگری را دوست داره ؟
خدا به دادم برسه.
***
سرخوشانه رفتم و کلی خرید کردم ... شب ساعت نه رسیدم خونه .
همین شد که مجبور شدم تا ساعت دو بیدار بمونم تا با همین سرعت ِ یواش ، وسایلم رو جمع کنم.
ساعت دوازده علی زنگ زد که صبح پنچ میاد دنبالم و تو هم میری دم خونه ی علی اینا که یه سری از وسایل رو بزاریم تو ماشین تو.
بعدشم من بهت زنگ زدم که هم صداتو بشنوم ، هم بگم که آسوده بخواب ... صبح خودم بیدارت میکنم.