نمیدانی که گاهی حضورت چقدر پررنگ - خالیه !
***
بهت که زنگ میزنم میگی از صبح چند بار تلفن مستقیمم رو گرفتی و خطم مشغول بوده ، هووووم یعنی به یادمی ! :)
میگم سرم شلوغه دارم برای گزارشات صحبت میکنم میگی : از کجا معلوم ! ما که نمیدونیم که ...
برو بچه اصلا" بهت نمیاد این حرف هاااا .
***
کیفی داره هاااا ... عینهو خانوما بشینی ، بعد دوستان و آشنایان به فکر خرید های سفر و تهیه ی مهمات باشن !
البته منم به تنهایی زحمت کشیدم ، شمردم گفتم برای چند نفر به فکر باشین ....
من میدونم دیگه ... دوباره ما میخواییم دنگی دونگی کنیم ، جنابعالی میخوایین منو نیم نفر حساب کنی ! اصلا" لازم نکرده تو بشی مادر خرج !
***
در مورد اینکه یکی از بچه های آقا تنهایی میاد ، بس که طرفش هی گفته با کی میری و چرا میری و ... .
- خب اینا تکلیفشون با هم مشخص نیست ... برای چی با هم بیان ؟
- خوش میگذره بهشون !
- نه ! همسفر خیلی مهمه ... شنیدی میگن اگه میخوای یکی رو بشناسی ، باهاش برو سفر ؟
...
...
دیگه بقیه ی حرفاتو نمیشنوم ... خودمو میبرم زیر ذره بین ... سفرمونو دوره میکنم ... و تمام جزئیات رو به یادم میارم ...
تو! هیچ وقت بهم نگفتی چه احساسی بهم داری .. تکلیف ما چی ؟ روشنه ؟ ... حتی نفهمیدم که من، کجای این رابطه ام !
الان نزدیک دو ساعته که اسپیکر کامپیوترم داره یه آهنگ رو میخونه و درست همین الان من میشنومش که میگه :
اگه عاشقت نبودم ، پا نمیداد این ترانه !
***
و من عاشق ترت میشم ، وقتی میام پشت میزم و میبینم یک عسلی تو چت نوشته : میوووووووووووووو !
آخ که اگه همه ی پیشی ها این شکلی بودن من هرگز از گربه ها نمیترسیدم !
***
قراره با بابا بریم دندون پزشکی ... چقدر دلم میخواد تا ساعت شیش و نیم که باید برم دنبال بابا بیام پیشت ... خجالت میکشم .
***
شاممون که تموم میشه تو زنگ میزنی ... تازه داری میری خونه ... میگی خوب نیستی و کمی تو شرکت با دوستت حرف زدی که خوب شی ... خیلی کوتاه گپ میزنیم تا تو بری شامتو بخوری و من نمازمو بخونم ... قرار میشه ساعت پیاده روی با هم حرف بزنیم .
یه ربع به دوازده که زنگ میزنم هنوز نیومدی طبقه خودت ... حین کتاب خوندن خوابم میبره ... فقط یادمه که زنگ زدی و تا دیدی صدام خواب آلوده سریع خدافظی میکنی .
کاش انقدر زود خوابم نمیبرد ... دلم میخواست تلاش کنم ، شاید کمی آروم شدی.