صبح که باهم صحبت میکنیم ، از عروسی دیشب برات میگم . تعجب میکنم که یادت نبوده ما دیروز عروسی بودیم !
میگم دیروز یه کشف موهومی داشتیم که همیشه دوماد باید دو دست لباس مثل هم داشته باشه که اگه گرم بود و لباسش عرق کرده بود بتونه عوضش کنه ، بعنوان تجربه به دوستات بگو .
- دوستای من که همه مزدوج شدن ، دیگه برای دومی هم که سر و صداشو در نمیارن که !
- آی آی آی ...
کمی گپ میزنیم تا تلافی اون حرف نزدن دیشب رو در بیارم و به خودم بدهکار نباشم ! :)
چقده خوبه برنامه ریزی برای سفر !
***
همچین با ذوق از این بازی های موبایلت میگی و تند وتند بازی میکنی که آدم یاد اون آتاری ها و سگا بازی کردن های بچگی مون میوفته !
اینطور که تو داری کم کم معتاد میشی باید ببریمت ترکت بدیم !
دلم برای اون لباس سرمه ای راه راهت تنگ شده ... گرچه تو هنوز کولی بازی منو برای اون لباس سفیده که دادی مسافرتمون دکی بپوشه رو خوب یادته ! :))
***
نمیدونم من چرا انقدر میخوابم ! صبح که ده بیدار شدم ، عصر هم از ساعت پنج خوابیدم تاااااااااا اذان مغرب ... ولی کماکان خوابم میاد ... از توام که هیچ خبری نیست ! حداقل کمی گپ میزدیم ، خوابم میپرید.
***
همینطوری از سر بیکاری و جو عروسی دیشب یه کاری رو شروع کردم که هرگز به تو نخواهم گفت ...
...
...
لیست مهمون ها رو نوشتم !
***
یه چیزی !
چرا انقدر اون نیاز وحشتناک خواستنت ... برام شده در حد قابل تحمل؟
شاید برای اینه که به این باور رسیدم ... که همین دوست داشتن زیباست.
***
ساعت یک شب دیگه بهت زنگ نمیزنم . میترسم خواب باشی اما اس ام اس میزنم که :
" وااااااااای بر شما که با تردمیل خود پز میدهید و دوستان خود را تحویل نمیگیرید!
بدانید و آگاه باشید که اگر میخواستیم آنچنان حرصتان میدادیم که به اندازه چهار ساعت دویدن روی تردمیل انرژی بسوزانید. اما ما بیسیار مهربان و دانا ایم ! "
شب به خیر ببولی !