از امروز رژیمت شروع میشه ... حداقل نزاشتی من یه کم گازت بگیرم حسرت به دل نمونم!
میگم خب از هفته ی دیگه شروع میکردی که تو مسافرت بتونی غذا بخوری ...
- قول دادم مامان - بابا رو ببرم مسافرت ... روم نمیشه بهشون بگم این هفته کنسله و من خونه نیستم.
- اکشال نداره ، خودم زنگ میزنم بهشون ، میگم این شماهارو پیچونده ... میخواد با دوستاش تنهایی بره .......
- نه به خدا ، راضی به زحمت نیستم !
-:)) نه ! خیالت راحت ، یه جوری میگم که خیلی کتک نخوری ! یواش باشه !
- باید روز آخر ییهو -سوپرایزی بگم، اگه ببینن برنامه ریزی شد بوده که ...
***
حالا اون بیچاره اومده ازت تعریف کرده که تو جوجه هارو خوب سیخ میکنی ....
جمبه هم خوب چیزیه ! خوشت اومده هاااا
***
قبل اینکه جلسه ات شروع بشه با هم صحبت میکنیم ... خوشم میاد از کارهات برام تعریف میکنی.
***
امشب عروسی دعوتیم ... یعنی میشه یه روزی با هم بریم ؟؟
***
خب ... این اولین عروسی بود که نشد غذا بخورم ... داشتم نقشه میکشیدم که بعد عروسی بریم کله پاچه ای ! سابقه اشو قبلا" ها داشتیم :) اما خب بابا دیگه خیلی خوابش میومد و اومدیم خونه .
منم که خواب از سرم پریده بود ، خیلی جلوی خودمو گرفتم که کرم نریزم و ساعت دو شب بیدارت نکنم !