![](http://blogfa.com/images/smileys/02.gif)
![](http://blogfa.com/images/smileys/06.gif)
![](http://blogfa.com/images/smileys/16.gif)
![](http://blogfa.com/images/smileys/07.gif)
![](http://blogfa.com/images/smileys/07.gif)
![](http://blogfa.com/images/smileys/07.gif)
![](http://blogfa.com/images/smileys/30.gif)
![](http://blogfa.com/images/smileys/30.gif)
![](http://blogfa.com/images/smileys/14.gif)
اون شب که خاطره نوشتیم خیلی باحال بود . ساعت 3 نصفه شب تازه یادمون افتاده بود که خاطره بنویسیم . شب آخر چقدر دلامون گرفته بود اما نمیزاشتیم اون یکی بفهمه
. حالمون بد بود اما سعی میکردیم به زور بخندیم تا اون یکی نفهمه تو دلت چی میگذره . خنده های الکی اون شبو یادم نمیره . اون شبم تا صبح حرف زدیم . خوابمون میومد اما دلمون نمیخواست شب آخری رو که پیش همیم از دست بدیم . سحری اون شب خیلی بهم مزه داد . تا حالا اینجوریشو ندیده بودم
. خرما و بامیه و نون و آب . چون پیش هم بودیم بهمون مزه داد . به امید یه روزی که بازم پیش هم باشیم ....
همین الانم بهت زنگ زدم و تولدتو تبریک گفتم . عزیزیم خیلی دوست دارم . به اون وروجکم بگو که کادوت امسال خیلی توپ بود
. ما که کم آوردیم
.... بازم میگم تولدت مبارک ..