«به عزت و شرف لا اله الاالله». جمعيت اندك صاحب عزا، رفته اند زير تابوت. به پيراهن مشكي ها كه نگاه مي كني، تعدادشان از انگشتان 2 دست بالا نمي زند. تابوت چوبي با آن پارچه ترمه روي جنازه اش روي دست ها جلوتر مي رود. از «بست» مي گذرد و به «صحن» مي رسد. صحن را مي گردد تا طوافي دور حرم هم كند و بعد روي زمين مي نشيند. دور و بري ها «يا حسين» مي گويند و تا بوت را بالا و پايين مي كنند.تابوت، دوباره روي دست ها مي گردد و حالا جمعيت80-70 نفري پشت تابوت راه مي افتند و همه نگاه ها را توي صحن، سمت خودشان برمي گردانند. يكي اين وسط با بغل دستي اش پچ پچه مي كند:«خوش به سعادتش. ميگن خادم آقا بوده».
***
« وكيلم؟» شور و شوق از چهره همه شان مي بارد. هر 2 تايشان دارند اشك مي ريزند. هم مادر دختر و هم مادر پسر. دختر، چادر رنگي سفيدي با گلهاي كوچك شاه عباسي انداخته روي سرش و دارد به قرآن نگاه مي كند. قيافه پسر هم ديدني است. كت و شلوار و پيراهن يكدست سفيد .صورت اصلاح شده اي كه به قاعده همه اهالي خراسان چين هاي نسبتا زيادي دور چشم ها دارد و موهايي كه چند تا طره اش را ژل زده و انداخته روي پيشاني اش. با يك گل رز قرمز كه از جيب كت اش بيرون زده و البته نگاهي كه صاف انداخته روي گل هاي قالي و انگار منتظرترين آدم دنياست تا «بله» را بشنود و خيالش تخت شود. كسي منتظر گل چيدن و گلاب آوردن نيست.دختر مكثي كوتاه مي كند و: « با اجازه از آقا امام رضا و پدر و مادرم بله».
***
«اشهد ان عليا ولي الله». دربان، عصاي نقره اي اش را به در ورودي صحن، تكيه داده و سرش را برده توي يك كپه كوچك توي پارچه سفيد و دارد زمزمه مي كند. زن و مرد نه چندان جوان كنار دربان از خوشحالي چشم هايشان دارد برق مي زند.هردوشان هرچند ثانيه يكبار به لب هاي دربان و كپه توي پارچه سفيد نگاه مي كنند و نگاه خیسشان بسته می شود به گنبد طلا .صداي نقاره كه مي آيد مرد ، دست هايش را مي برد بالا و خدا را شكر مي كند. بعد رو مي كند به همان گنبد طلا. دست راستش را مي گذارد روي سينه . كمي خم مي شود و سلام مي دهد و با صدايي بلند تر طوري كه دوروبري هايش هم بشنوند مي گويد: « آقا ! نذر خودت كرده بودمش. ممنونتم كه بعد از 14 سال، ضامن شدي آقا ! اسمشو ميذارم رضا تا خادم خودت باشه ».