علی ای علی ی دائی، تو چه آفتی خدا را
که به قهقرا فکندی، همه عشق تيم ما را
دل اگر خوره شناسی، به رخ همين علی بين
که خوره گی اش کلافه، بکند من و شما را
مرو ای گدای ميدان، ز پی ی گدائی گُل
که گُل بدون زحمت، ندهد کسی گدا را
تو مگر ولی ی توپی، و فقيه فوتبالی
که چنين به زير پايت، بنهاده ای حيا را
ره و رسم رهبری را، ز کدام علی گرفتی
که به اينهمه سماجت، بروی ره خطا را
تو نه اکبری، علی جان، نه چو رهبری، علی جان
چو کنف شدی رها کن، همه اين برو بيا را
تو بزرگ وقهرمانی، يل سابقاً جوانی
ز شکوه ابتدايت، مددی کن انتها را
بنشين کنار و بو کن ، گل ِ گلمحمدی را
به کلام خود قوی کن، دل مهدوی کيا را
برو با علی ی پروين، قدمی بزن صفا کن
که بزرگمرد ورزش، نکند رها صفا را
نظری به باقری کن، که جوانترست اگرچه؛
به لحاظ سنّ بالا، زده از زمين کنارا
تو که گلزن قديمی، چو پدربزرگ ِ تيمی
بنشين بکن تماشا،نوه ها و بچه ها را
بنشين به عشق تيمت، سر نيمکت و گليمت
ز گليم خويش امّا، به برون منه تو پا را
نه برو پی برانکو، نه بشو اسير رهبر
که همه وطن نخواند، پی رفتنت دعا را
اگرت توان نباشد، که روی به راه تختی
برو لااقل کپی کن، ره و رسم پوريا را
و حقيقت اينکه هادی، همه ماجرا نداند
کمی از برادر خويش، شنيده ماجرا را