تو می روی.......
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
اما.......
اعجاز ما همین است
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در ان کتابخانه کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
یعنی همین کتاب اشارات را
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق میزدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی.........
ناگاه
انگشتهای .........هیس...
مارا
ازهرطرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در ان کتابخانه رعایت نکرده بود.........