سلام بر تو اي نخستين كشته از فرزندان بهترين سلاله از نوادگان ابراهيم خليل!
درود خدا بر تو و بر پدرت باد! ... خداوند ما را از ملاقات كنندگان وهمنشينان تو و همنشينان جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومه ات قرار دهد!
![](http://golesorkham.persiangig.com/weblog%20image/ali-akbar-v-myweblog.jpg)
هلال ماه جبینش از دل شبِ زلفش رخ نمود، ابرهای پلکواره از هم دور شد و برق نگاه یک جفت ستاره، آسمان مهتابی رخسارش را شکافت!
این نخستین تصویر از شمایل شهزاد بنیهاشم در قاب نگاه چشمهای لیلا علیهاالسلام بود!
از وقتی که پنجره چشمهایش را به روی جاده بیانتها نگاه لیلا باز کردهبود، خواب را از دیدگان او ربوده بود؛ نه از آن جهت که دستی باید گهواره بیتابیهایش را تکان میداد و یا جرعههای شیره گل، لبان او را به شبنم مینشاند!
لیلا نیز مثل هر زن دیگری، راه و رسم مادری میدانست و سلوک مهربانی میشناخت، اما آنچه در گهواره دستان او تکان میخورد، یک کودک نبود که سپیدی موی مادر را به پای بزرگ شدن خویش بطلبد.
او از هماینک بزرگ بود!
همانند اسم اعظمی که بر وی خطاب میکردند و غیرت بوتُراب را در برق چشمان او به تماشا مینشستند! انگار که از هماکنون با ذوالفقار نگاهش، دروازههای کربلا را میگشود!
آن جلال و جبروتی که کودک لیلا را بر تخت بزرگی و شوکت مینشاند، تکرار خطوط نسخه وجود حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر صفحه هستی علیاکبر علیهالسلام بود. گویی برگهای از کتاب جان پیامبر رحمت صلیاللهعلیهوآلهوسلم در پیش چشم لیلای دور مانده از خاتم رُسُل قرار گرفته بود و او در آن نظر نمیافکند و چیزی نمیخواند، جز آنچه به امیناللّه منتسب بود!
لیلا دیگر مادر کودک خویش نبود، بلکه دایه کودکیهای پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم شدهبود! و چه موهبتی برتر از آنکه زنی موسپید شود در راه روسپیدی عشق!
مگر نه آنکه چیزی نخواهد گذشت که کودک رسولواره لیلا، دلاور صحنههای کربلا خواهد شد؟!