یک دو سه چهار ...
می شمارم
برو
عزیزکم تا برگردی چشمانم بسته می ماند
منتظر می مانم تا باز گردی
اما یادت باشد اینجا
گوشی منتظر شنیدن صدای توست
چشمی انتظار نگاهت را تمنا می کند
تنی برای نوازش دستانت روز شماری می کند
دور دانه ی من
ساده بگویم " دلتنگت " می شوم
آهسته می شمارم
آرام که نه
ـــ آهسته ـــ
می دانی که
می خواهم دلم صدای نبودت را نشنود
آخر به بودنت عادت دارد
برو
این را هم بدان وقتی می روی فقط نگاهم گمت می کند
خیالت که هست
یادت که ...
خاطراتت هم هست
مهربانم
قسمت می دهم به زمزمه های در گوشی آرام خودمان زمان
در آغوش بودن
به بوسه های پی در پی ...
زود برگرد
اینجا
من
هستم
تا بیایی
پنجره را باز میکنم
احساس قشنگ ِ " تو " می آید
می نشیند
بر پرده
بر دیوار...
من
گیج ِ این همه " تو "
مست ِ مست
کنار می آیم با خودم
و
با احساس ِ قشنگی که " تـــو " یی
زندگی می کنم
زیر یک سقف!
تقصير خودم نيست ،
ــــ تو را که مي بينم ــــ
هر چه از بر کرده بودم ، از برم می رود
" تو را که می بینم "
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای با خودم تکرار کردن داشته باشم !
همه ی اینها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی حرم حضور تو را
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که « تو را که می بینم »
چیزی برای گفتن ندارم ...