اینجا می گویند دوست نداشته باش و نگذار دوستت داشته باشند!قصه ی تلخی است.مرا زنده زنده می سوزانند به بهای انکه مبادا یقین انها را به شک تبدیل کنم.مبادا از پنجره ی چشمان کسی نور امید بتا بانم.مبادا در گوشه سکوت ادمی ترانه ی شادی و امید زمزمه کنم.در این جا محبت کردن جرم قمار دارد.در اینجا اشک ریختن جرم عشق دارد!و من در این شهر قمار باز عاشقی هستم که می خواهد همیشه بازنده باشد.عجبا که در این شهر برای باختن هم باید دلیل داشت.در این شهر برای انکه زنده بمانی باید بمیری!!قصه ی تلخی است...
کسی باورش نمی شود!کسی نمی تواند بفهمد که بلبل اگر می خواند اگر برای گلی با هزار شور و شرر می خواند لازم نیست عاشقش باشد.بلبل اگر نخواند می میرد.می خواهید بمیرد؟می میرد.به همین سادگی...
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و انسان ماندن در این دنیا چه دشوار است و چه زجری می کشد انکس که انسان است و از احساس سر شار...