پیرطریقت راپرسیدندکه"درآدمی چه گویی دردنیا تمامتربود یا در بهشت؟"
گفت:"دردنیاتمامتربودازبهرآنکه دربهشت در تهمت خودبودودردنیادرتهمت عشق."
آنگه گفت:نگر تا ظن نبری که از خواری آدم بودکه او رااز بهشت بیرون کردند:نبود که از
علو همت آدم بود:متقاضی عشق به در سینه آدم آمد که"یاآدم جمال معنی کشف کردند
وتو به نعمت دارالسلام بماندی!" آدم جمالی دیدبی نهایت که جمال هشت بهشت در
جنب آن ناچیز بود.همت بزرگ وی دامن وی گرفت که اگر هرگز عشق خواهی باخت
براین درگه باید باخت."
گر لابد جان به عشق باید پرورد
باری غم عشق چون تویی باید خورد
فرمان آمد که یاآدم اکنون که قدم در کوی عشق نهادی از بهشت بیرون شو که این سرای
راحت است وعاشقان درد را با سلامت دارالسلام چه کار؟ همواره حلق عاشقان
در حلقه دام بلا باد!.
عشقت به در من آمد و در درزد
درباز نکردم آتش اندر در زد.
خواجه عبدالله انصاری