آب نميجوشد و بوي تن تو در اين خانه نپيچيده است.
ياد تو هر لحظه با من است
اما ياد انسان را بيمار ميكند.
اينجا هيچ كس نيست كه غروب ها به من خوش آمد بگويد و موهاي جوگندميش را ميان دست هاي من بگذارد و بخندد.
روز بد تنهايي ... مرگ بي دليل را به خاطر من مي آورد .
مرگ روزهاي خوب را
مرگ همه حكايت هارا
به من بازگرد
..............
مگذار كه خالي روزها و سنگيني شب ها در اعماق من جايي از ياد نرفتني باز كند.
ما براي فروريختن آنچه كهنه است آفريده شديم.
درما دميدند كه طغيان گرو شورش آفرين باشيم .
و به ياد بياور آنچه را من در اين راه از دست داده ام.
سه روز پيش ما با ايمان به خويش مي گفتيم كه بازگشت هيچ چيز را خراب نمي كند .
و اكنون تنها تو مي تواني اثبات كني كه ما دوباره بنا خواهيم كرد.
به ياد بياور كه در اين لحظه ها نياز من به تو نياز من به تمامي ذرات زندگي ست .
به من بازگرد.