امشب که سقف بی ستاره اتاقم بر سرم سنگینی می کند
میخواهم از تو بنویسم
از تو که همیشه حرفهای مرا می خوانی
بگو عزیزم
از چه بنویسم؟
از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که هنوز پر نور است؟
اززمین بنویسم یااز زمان یااز یک نگاه مهربان؟
یا از خاطرات با تو در زیر باران
یا از غزلهایی که همیشه بنام تو سروده ام ؟
باز چه بنویسم؟
از چتری که در دستان من است برای خیس نشدن تو
یااز حرفهایی که همیشه به زبان آوردم؟
من عاشق خیابانی هستم که تو از آن گذشتی
و با هم در آن قدم زدیم ؟
من دلبسته درختی هستم که نگاهش به تو بود
همیشه از خاطرات با تو بودن نویشتم
و
اگر قرار باشد بنویسم
میخواهم در همه کلیماتم حضور داشته باشی
نفس های تو می تواند ورق ورق از کتاب خاطراتم را نورانی کند
قسم به نغمه ی باران توی تمام دنیای من
قسم به زمین و آسمان توی خون رگهای من
بدون تو تپش آفتاب کم رنگ است
به هر کجا که روی هر زمان و هر لحظه
دلم همیشه برای تو تنگ است
.......
دوستت دارم همه هستی و زندگی من سحر مهربانم