مگر چشمان تو در خانه ی شادی نمی خفتند ؟
همی دانم که آن دیده
نجابت را چه باریده
نگاهت تیر جانسوزی
مگر با چشم خود دل را تو می دوزی ؟
دو چشمت جان به من داده
بن ایمان به من داده
چه چشمی چون غزال بی زوالی در غزلها شد
بیا بنشین دمی بار دگر
دردم هویدا شد
بیا بنشین که آه و ناله ام بی در کجا گشته
دلم دنبال چشمی مبتلا گشته
نجابت بی خجالت بر دل و چشمم فرو آور
من آن ناز دو چشمت را نه بفروشم
نگاهت تیر جانسوزی
که آتش بر بیفروزی
ولی ان آتش چشم خریدارم
همه شب بهر آن دیده چه بیدارم
هنوزم تار من از رفتنت آویز دیوارست
مگر چشمان تو در رفتنت با آن چه می گفتند ؟
تو گوئی تار بیمارست
و منصور از غمت بیدار بیدارست