در کافهی جوانی گم شده. پاتریک مودیانو. ساسان تبسمی. برندهی جایزهی انترآلیه 2007 و جایزهی انترلیبرر 2008. تهران: نشر افق. چاپ اول: 1388. 2000 نسخه. 184 صفحه. 3200 تومان.
البته که میفهمیدم! در این زندگی که گاهگداری مثل ِ پهنهی یک زمین بایر، فاقد هر گونه تابلوی راهنما، معلق بین همهی گریز راهها و افقهای گمشده بهنظرتان میآید، دوست داریم به نقطهای معهود یا یک نشانی آشنا دست پیدا کنیم، همهچیز را در نوعی دفتر ِ رسمی به ثبت برسانیم تا هرگز احساس نکنیم بیمهابا و کورکورانه جلو میرانیم. پس، پیمان ِ دوستی میبندیم و میکوشیم آشناییهای زودگذر و میرنده را به ماندنی و پایا تبدیل کنیم. من، ساکت مانده بودم و به تلِ مجلات روی میز نگاه میکردم. در وسط میز ِ پایه کوتاه، یک زیر سیگاری بزرگ ِ زرد رنگ با نوشتهی برجستهی: «چینزانو» به چشم میخورد و کنارش، کتابی با عنوان: خداحافظ فوکولارا... طبق عادت همیشگی، زیرلب شروع به زمزمه و تکرار ِ خاموش ِ این اسامی کردم: زان تاچی. ژان پیر شورو. چینزانو. ژاکلین دولانک. شهرداری نویی. فوکولارا... باید توجیه و معنایی بین همهی اینها پیدا میشد...
ص 66 رمان
پاتریک مودیانو یکی از منزوینویسترین نویسندههاییست که میشود جایی همین حوالی در دنیای ادبیات پیدا کرد: بیش از سه دهه است مینویسد و در روایت، چندان راه دوری نمیرود، همیشه انسانیست گم شده و همیشه روندیست برای پیدا کردن او و سرانجام... سرانجامی وجود ندارد. نویسندهی فرانسوی عاشق این است که خیابانها، مکانها، کافهها و آدمهای پاریس را توصیف کند. زندگی معمولیشان را نقش بزند. در کنار آنها باشد و اتفاق خاصی هم نباشد، به جز کنکاشهایی در درون ذهن.
ساسان تبسمی، مترجم فارسی جدیدا علاقهیی خاص به این نویسندهی معاصر نشان میدهد. «در کافهي جوانی گم شده» را نشر افق تقریبا همان زمانی به بازار کتاب ایران فرستاد که نشر افراز رمان «خیابان بوتیکهای خاموش» رمان برندهی جایزهی گنکور این نویسنده را عرضه کرد و حالا رمانی دیگر را نشر افراز با همین مترجم کار میکند. میشود امیدوار بود که کتابها بازار داشته باشند و حالا که تبسمی توانسته قلماش را با نثر خاص مودیانو نرم کند، بنشیند و همهی دیگر کتابهای مهم این خالق برجستهی ادبی را به فارسی برگرداند.
«در کافهی جوانی گم شده» چند راوی مختلف دارد: جوانی دانشجو که در کافهیی پاریسی، در سالهای رونق بعد از جنگ جهانی دوم، وقتگذرانی در کنار بزرگانی چون آرتور آداموف [نویسندهی برجستهی تئاتر] را تجربه میکند. کاراگاه خصوصی که دنبال زنیست که شوهرش را رها کرده، و در عین حال انسانهای گذشتهی زندگیاش را در روزمرگی کار تماشا و تحلیل میکند. زنی که گذشتهاش چون کابوسی قدم به قدم با اوست. یک بار از دست مادر فرار کرده و حالا از دست همسر و سعی میکند زندگیاش را شکل بدهد، و از هراسها تهی بشود، اما...
روایت چندان اهمیتی ندارد. حتا شخصیتپردازیهای قوی مودیانو، بحث اصلی رمان «پاریس» و «دنیای پاریسی» است. او چون یک معمار جدی، سانت به سانت جذبههای فردیاش از این شهر محبوب ادبیان جهان را نقش میزند، خیابانها، ایستگاههای مترو، منظرهها، نامها، و البته مهمتر از همه، کافهها. توصیف ریز جزئیات پاریس و انسانهایش، شاید در اولین نگاه ملالتبار، کسالتبار و حتا احمقانه باشد، اما وقتی غرق روزمرگی افراد رمان بشوید، وارد لایهیی از تنهایی، ترس و ذهنیت انسانها شدهاید که پیش از این تجربهی ذهنیاش را نداشته بودید: انسانهایی گرفتار در زندگی بیاهمیت شهری خودشان. در کلمهها پیش میروید و همه چیز اهمیت خود را از دست میدهد. حتا ماجرا گم میشود. و حتا پایانبندی هولناک کتاب، میشود طبیعیترین اتفاقی که میشود تصویر کرد. یا حتا آرزو کرد و خواست.
شباهتهای دو رمان تاکنون منتشر شدهی مودیانو به زبان فارسی با هم بسیار است. اما این چیزی از واقعیت جذاب آثار کم نمیکند، و نیاز به نزدیک شدن به هویت انسانی، که اصل و مبنای داستانها را شکل میدهد، و من ِ خواننده را منتظر نگه میدارد، تا نسخهی جدیدی از آثار او عرضه شود، آن را بخرم و بخوانم و در سکوت غرقه شوم... در انسانهایی شبیه زندگی امروزی خودم.