با خیالی راحت میشود گفت که همایون خسروی دهکردی[مدیرمسوول و صاحبامتیاز] و نیلوفر نیاورانی [سردبیر] و رضا مولایی [معاونسردبیر] مجلهی «سینما و ادبیات» بعد از هفت سال توانستهاند به چهارچوبی که میخواهندبرسند: ده هزار نسخه در هر شماره منتشر بشود، ویژهنامههای کوچکی در باب مسائلسینمایی و ادبی آماده باشند، و خوانندهیی خاص و حرفهیی مجله را بخرد، آن قسمتیکه دوست میدارد را خوانده و مابقی را کنار بگذارد.
ولی خیال خود من به عنوان یک خوانندهی عادی ادبیات،در مورد چهارچوب ذهنیام نسبت به مجلهی «سینما و ادبیات» روشن و شکلگرفته نیست.از وقتی یادم میآید، مجلههای ادبی میخواندم تا چند سال پیش که بیشتر متمایلمجلات اجتماعی و فرهنگی شدم، و الان هیچ مجلهیی را به صورت منظم نمیخوانم، کهادبیات چهارچوب شکل دهندهی اصلیاش باشند.
ولی چرا؟ دلیلاش خیلی ساده است: مطالب مجلههایی کهمنتشر میشوند، ارضایم نمیکنند. به دلم نمیچسبند. بیشتر صفحات مجلهي «سینما وادبیات» را ورق زدم، مقالهها و مطالب خوبی داشت، در این شکی نیست که کیفیت کارقابلقبول و ارزشمند شده، مجله هویت خودش را دارد و به کارش در روندی متناسبادامه میدهد. ولی آخرسر باز هم لنگ ميزد.
سال دو هزار و چهار میلادی، وقتی نامنظم شمارههایروز «نیویورکر» را میخواندم، این حس به من دست میداد که مجله میخوانم. ولی«سینما و ادبیات» این حس را به من نمیدهد. انرژی ندارد. خسته است و غمگین. سال دوهزار و پنج میلادی که اول هر ماه شمارهی همان ماه میلادی مجلهی «نشنالجئوگرافیک» را میخواندم، این حس درونم بود که مجله میخوانم و به مجلهام وابستگیداشتم. برایم مهم بود که ماه تازه بشود و بروم شمارهی جدید نشریه را بخرم. ولیخیلی مطمئن نیستم که خوانندهی حرفهیی «سینما و ادبیات» بشوم و اول فصلها وشمارههای جدید مجله برایم مهم بشوند. میدانید، به مجلهشان معتاد نمیشوم.
با این حال و با همهی ضعفها، در شمارهی تابستانیمجلهی «سینما و ادبیات»، میتوانید مطالی دربارهی زندگی و سینمای کوئنتینتارانتینو، سینمای عباس کیارستمی و فیلم «شیرین»، چند داستان و شعر از مجید دانشآراسته،امیرحسن خورشیدیفر، ای ال دکتروف و مسعود احمدی، پروندهیی مفصل در زندگینوشت وزندگینامه، چند مقالهی نظری، سه مرور کتاب و چند رویداد را بخوانید. بالاخره دروضعیت فعلی ما، که انگشتشمار مجلههای فرهنگی موجود هستند، «سینما و ادبیات»غنیمت است.