چطور بر من خرده میگیری ؟!!!
کدام فرزند را مجال است از صفات ثانویه ای که پدر و مادر به حلقش چپانده اند رها شود ؟ ... چرا قانونی گذاشته نمی شود که در آن ابتدا دو نفر به بلوغ روحی برسند و بعد بچه دار شوند؟ نطفه ای که بسته می شود در جا نصف شخصیتش شکل گرفته است ... چیزی بیشتر از نصف ... پس انسان مختار نیست ... آن زمان که پرخاشگری ات را مثل یک سرنگ داخل نطفه ام ریخیت روزی را می دیدی که در دادگاهت محکوم به خشم زودرس شوم ؟؟؟
ترسم از بچه دار شدنم است ... می خواهم جلوی این سیکل مسخره را بگیرم ... آنقدرها به خودم ایمان ندارم که بخواهم موجودی را خلق کنم ... از کجا معلوم که او هم چند سال بعد مرا محکوم نکند ؟؟؟ مگر کسی هست که نداند من تا چه اندازه مشتاق و عاشق فرزند داشتنم ؟؟؟ اما به اندازه تمام صفات ناخوشایند شخصیتی ام می ترسم ... نگرانم ... مضطربم ... جسم بلورین روحم نیاز به مراقبت بیشتری داشت .... وامصیبتا اگر من هم نتوانم روح فرزندم را حفظ کنم ... وای به حال من اگر من هم نوازش کردن را نیاموخته باشم ....
رفتار بعضی ها حسادت را در من می پرورانید ... عشق مادر به فرزند جور دیگری تعریف می شود ... چیزی فراتر از رابطه تکراری ما ... آن زمان که بارقه های کوچک خشم را با رفتارت شعله ور می ساختی روزی را میدیدی که تمام وجودم را در برگیرد ....
کدامین فرزند نقش همسری را بر گردن می گیرد در حالیکه از پدر و مادر خویش الکوبرداری نکرده باشد ؟؟؟ تمام مشکل انسان از همین الگو برداری هاست ... یادت هست که چقدر زود قضاوت می کردی .. محاکمه می کردی .... مجازات می کردی ... شاید من دیروز تو باشم ... کسی چه می داند ...