تمام مسیر راه طولانی تا خود نجف اباد را اهنگ دلتنگ لهراسبی گوش کردم ........اگه رو قله سردت شد صدام کن اگه رو قله سردت شد صدام کن و باز هم این اشکها این اشکهای ناتمام یاسی....صدایت دور است خیلی دور یاسی یاسی یاسی عزیزم اروم باش مگه قول ندادی........و تو چه میدانی در اوج دلتنگی ها دیگر قول رنگ و رویی ندارد....شیشه ی عمر اگر بیفتد و بشکند چه می شود ایا؟شیشه ی عمر من از دست رفت پس چرا چیزی از جایش حتی تکانی هم نخورد ؟باز هم منم و هذیانهای هر باره ام باور کن هنوز قرصی نخوردم و کاش به جای یکی دوتا می خوردم و جای دو تا چند تاااااااا شاید که از این دل پر اضطراب و تشویشم بکاهد که میدانم هیچ چیز حتی تو اری حتی تو نیز دیگر نمی تواند دل پر هذیانم را التیام بخشد....امروز داشتم به این می اندیشیدم که ..........
لحظه ای دستانم را بر روی صورتم گذاشتم تا صدایی این سکوت شبانه را نشکند .چه صبوری می کردی با دردهایم با غر زدنهایم در همان روزهای خاص که اوج جدال پدر و مادر بود در ان روزهایی که هیچ از قرص خوردن نمی دانستم هیچ از شکست نمی دانستم و اخر همه غصه هایم به تو ختم میشد حتی در اوج جدایشان که باز ناشیانه تلاش در ارامشم می کردی....زمان در نام تو گم شده و من در حرکت زمان ایستاده ام دیگر مهم نیست تقدم و تاخر زمان تعاقبی ست یا جمعی دیگر مهم نیست که اجزای زمان معیت دارند یا نه مهم تو بودی که مع بودی با من و الان بزرگترین بار منفی منی.دلت می اید؟چطور می شود از یک طرف در سوز او دست و پا بزنی و باز رازی به اینگونه بودنش نباشی؟اری اینگونه عجیب است چون یاسی عجیب است و دیوانه .دلت می اید با هر بار کوتاه امدنت این چنین اوار تنهایی را خرابتر از همیشه بریزی بر سرم؟یاسی یعنی مهربانی یا یاسی یعنی ضجر درد غم غصه تا به اخر تا به انتها تا به همیشه..........