رؤیای شاد شهر در پاشنه ی خونین پاهایم مأوا گرفت
شور به صدا در آمد،آب زلال بود، گلگون شد،
دستهای مادر به عذاب التماس بالا و صوت دمادم،
بی درنگ جامه پاره پاره .!
چقدر زمین تنهاست..
وچه سرسخت هستند اقیانوسها
همان زندانبانان معرفت و رحمت،
قدیم بودیم و سرگردان،
شرم گلو شاکی از هیجان درد و منی به نام من
در پاسخ اولین سؤال
در پس پرده های حجامت پنهان بودم.....م/گلشن