گاهي وقت ها كلمات كافي اند
فكر مي كنم، خيال مي آيد .. ميروم، مي آيم، به آينده فكر مي كنم .. پ.ن ۱: و يك تشكر ويژه ي ويژه از اميد صيادي عزيز كه مثل يك دوست قديمي هميشه باهام بوده. گرچه يك سالي بيشتر نيست كه باهاش آشنا شدم اما هميشه فكر كردم خيلي وقته دارمش .
گذشته... شب كه مي آيد چراغ هاي اتاقم را خاموش مي كنم و با نور كمي
كه در اتاقم هست شاملو مي خوانم:
سلاخي
مي گريست ..
به قناري يِ كوچكي
دل باخته بود.۲
مست مي شوم از خواندن .. قلم را بر مي دارم و ذهنم را خالي مي كنم.
كلمات روي كاغذ سفيد روبرويم دَر هم مي پيچند...
"ش" - "ب" - "م" - "ر" - "گ" - "د" - "ي" - ""و - "ا" - "ن" - "گ" - "ي" - ""ش - "ع" - "ر" ...
خط مي زنم، از نو مي نويسم .. در درونم داد مي زنم .. كلمات رژه وار سر جايشان مي ايستند.
در اتاقم با سهراب و فروغ و شاملو حرف مي زنم. ميگريم، چشمانم را ميبندم و تمام ..
در خودم مي پيچم و همه چيز را از ياد مي برم. صداي موزيك را تا حد مرگ گوش هايم بالا مي برم..
به ذهنم مي آيد كه مرگ را در آغوش بگيرم، فراموش كنم بونم را... اما نه .. يادم مي آيد،
گنجشكکي مي خواند، رضا ترلان عزيز با تمام احساسش دوست مي دارد،
يك نفر از وسوسه ها ي بودن مي گويد، هلندي سرگردان ..، فاطيما روزهايش را مينويسد،
عليرضا بي ربطهايش با ربط ترين جملاتند، ال جي هميشه :) مي زند،
عليرضا از شجريان مي نويسد و از شجريان، مانا قرار است با پولي كه از لاتاري بدست آورده سفري بكند و...،
سميرا ي عزيز سهراب را چسبيده سخت، ريحان مي چيند از درون مي نويسد، ماري هم فعلا" معشوقه ناپلئون مانده، نويد خان ذهنش كمي به هم ريخته است،
ري را هم اتفاقي از انسان بودن خسته است.ديباي عزيز هم مي نويسد گرچه اين روزها...،
نگين جان هم كه فلا" بي خانه مانده...
پ.ن ۲: از شعر كوتاه "سلاخي مي گريست" از احمد شاملو.
پ.ن ۳: اگر اسم بعضي دوستان عزيز گفته نشده به خاطر آشناييي كم من با اونهاست .. همين !