اشعار زیر ازوست:
قاصدک روی تن خشک زمین پیر شدی می دانم
از من و شعر و سخن های زمان سیر شدی می دانم
روی گرد لبه پنجره ها جای تو خالی تر شد
باورم نیست ولی از همه دلگیر شدی می دانم
آخرین بار تورا بین سه جاف در چوبی دیدم
ولی امروز شنیدم که زمین گیر شدی می دانم
قاصدک باز بیا منتظر یک خبر تازه تریم
با اینکه درین بتکده زنجیر شدی می دانم
***
شب سرد زمستان و هوای گریه طوفانی
که در دل میکنم یکجا هوای دیدنت اما
***
من اینجا زیر هشت پوچ دنیا باز می خوانم
که شیرین در ورای عاشقی بی یار خواهد شد
***
ای خاک زخم خورده کجا مینشانیم
بی سایبان و خانه چرا می رهانیم
***
شرم دارم که بگویم سفره ی ما ساده است
شام ما جز نان داغی بیش نیست خواهی بیا
من نمیگویم که اینجا خانه ای رویایی است
خانه ی ما را اتاقی بیش نیست خواهی بیا
کنج تا کنج اطاق ما پر از مهر و صفاست
محفل مارا اجاقی بیش نیست خواهی بیا
***
چه می شود اگر از هاله های تنهایی
شبیه خاطره در من طلوع فرمایی