loading...
sms زییاترین پیام کوتاه

144

محمد کربلائی بازدید : 260 یکشنبه 20 تیر 1389 نظرات (0)
 

در کنج خانه خلوت، جوانی نشسته بود و لحظه ای از میان پنجره، آسمان پر ستاره را می نگریست و لختی، به تصویر دخترکی که در دست داشت، چشم می دوخت. خطوط و رنگهای تصویر، برچهره اش منعکس می شد و اسرار نهان این جهانی و پنهانی های ابدیت را بر او آشکار می ساخت. تصویر زنی که با او به نجوا نشسته بود و دیدگانش را به جای گوش ها، مخاطب قرار داده بود، تا به زبان ارواح شناور در فضای اتاق، با او سخن گوید و هستی او را به  دلهایی بدل کند که به نور عشق، روشنی یافته و به آتش اشتیاق، گداخته شده اند.

ساعتی- که گویی دقیقه ای رویایی بیش نبود- گذشت. جوانک، تصویر را پیش روی او نهاد، قلم و کاغذی بر داشت و نوشتن آغازید:

محبوب جانم!

واقعیت های بزرگ، همان ها که بر طبیعت چیره  می توانند شد با واژگان متداول میان انسانها بازگو شدنی نیستند، اما آرامش را مانند راهی د رمیان جان ها، بر می گزینند و من دردل شب، احساس آرامشی میکنم که گویی درصدد است تا عباراتی لطیف تر از آنچه نسیم بر صفحه ی آب مینگارد، میان ما رد و بدل کند و نوشته های دل ما را بر یکدیگر باز خواند، اماچنان که خدای خواسته است که جان ها در بند پیکره ها باشند، عشق نیز مرا به بند واژگان کشیده است...

عزیزم! می گویند عشق، آدمی را در آتشی پر شرر می افکند، و من دریافتم که لحظه های جدایی، نتوانسته اند خویشتن باطنی ما را از یکدیگر جدا سازند، چنان که درنخستین دیدارمان دانستم که تو را از قرن ها پیش می شناخته ام، و درواقع نخستین نگاهم به تو، نخستین نگاه نبود...

عزیزم! لحظه ای که دلهای تبعید شده ی ما در جهان والا، به یکدیگر نزدیک شدند، لحظه ای بود که  باور مرا به ازلی بودن روح و جاودانگی آن، تقویت کرد. در چنین لحظه ای، طبیعت، نقاب ازچهره ی عدالت محدودخویش- که ستم پنداشته می شود- بر میگیرد.

عزیزم! آیا گلستانی را که درآن ایستادیم و به چهره ی یکدیگر چشم دوختیم،  به یاد داری؟ آیا می دانی که نگاهت به من فهماند که محبت تو نسبت به من، برخاسته ازدلسوزی نیست؟ همان نگاه هایی که به من آموخت، چگونه لذت هایم را بازگو کنم و به من فهماند بخششی که از عدالت سر چشمه میگیرد، والاتر است از آنچه که از نیکی  بر می آید، و محبتی که نتیجه ی تغییر شرایط باشد، به مرداب شبیه تر است.

عزیزم! زندگی دربرابر من، جلوه گری  میکند، همان که آن را بزرگ و زیبا می پسندم، همان که یاد انسان را بزرگ می دارد و احترام و محبت او را بر می انگیزد، همان که از لحظه ی دیدار تو آغاز شد ومن جاودانگی آن را باور دارم و مطمئنم تونیز می توانی نیرویی را که  خدای درنهاد من به ودیعت نهاده، درقالب گفتار ها و کردارهای بزرگ، جلوه گر کنی، چنان که پرتو خورشید، گل های پاک نهاد را در دشت به رویش وا می دارد و اینگونه، عشق من برای دیگر نسل ها باقی می ماند و چندان فراگیر می گردد که خودخواهی بدان راه نخواهد یافت، ودرهمان حال، چنان تعلق به توخواهد داشت که از ابتذال دور  خواهد ماند...

جوانک این را گفت و به آرامی دراتاق به راه افتادو از پنجره، ماه را که از پس افق برآمده و به پرتو  لطیف مهتاب، فضا را آکنده بود، نگریست، لحظه های بعد،درانتهای نامه چنین اضافه کرد:

عزیزم! مرا ببخش که تو را با ضمیر «تو» خطاب کردم. حال آنکه تو، نیمه دیگر وجودمنی، که از لحظه ی آفرینش به دست خدا، آن راگم کرده بودم.


/شرح عاشقی- اشک ها و لبخندها-جبران خلیل جبران




* شاید روزی این رو برات بخونم با صدای خودم درجهانی والا!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
.::گروه اینترنتی اثیر::. بزرگترین گروه وبلاگی ایران با بیش از 5 سال تجربه درخشان و دارا بودن وبلاگ در بیش از50 سرویس وبلاگ دهی ایرانی و خارجی و تجربه ی افزایش بازدید در بیش 100 وبسایت که تا کنون اکثر انها در رتبه های زیر 50 در ایران قرار دارند وابسته به کانون فناوری تبلیغاتی راه هشتم بزرگترین مرکز لیزر و ساخت تندیس در ایران اس ام اس های سکسی خفن توپ حشری
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 5861
  • کل نظرات : 101
  • افراد آنلاین : 30
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 85
  • آی پی دیروز : 55
  • بازدید امروز : 299
  • باردید دیروز : 83
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 858
  • بازدید ماه : 8,205
  • بازدید سال : 30,549
  • بازدید کلی : 1,321,360