اول خدا
تو می روی به سفر می سپارمت به خدا
به خلوت دلم اما شبی دوباره بیا !
تو می روی و پس از تو پرنده ی لبخند
دوباره می پرد امشب ز شاخه ی لب ها
چگونه بی تو کنم سر عزیز من ، که هنوز
نرفته ای و نموده دلم هوای تو را
برس به داد من خسته پیشتر زانکه
دل مرا غم عشقت در آورد ازپا !
سفر تو را به سلامت ، سپردمت به خدا
به خلوت دلم اما شبی دوباره بیا !
" ؟ "