شب در حالي که در ماشين نشسته و صداي موسيقي را زياد کرده بود، او را براي شام دعوت کردم اما او باز با بياعتنايي دعوت من را رد کرد و به هيچ صورت حاضر نبود وارد خط ما شود.
نماز شب خواندن در جبهه امري عادي بود و بچهها نيمه شب براي وضو پيش تانکري ميرفتند که نزديک اتوبوس چنگيز بود و او نيز تا صبح بياعتنا و بيتفاوت بچهها را نگاه ميکرد.
از قرار معلوم نماز شب خواندن بچهها روي چنگيز اثر گذاشته بود زيرا صبح روز بعد ديگر خبري از صداي موسيقي نبود و چنگيز پيراهنش را روي شلوارش انداخته بود و خواست تا شب پيش ما بماند.
تا عصر ديگر همه چيز تغيير کرد و چنگيز به جاي دستمال ابريشمي که در دستش ميگرفت، يک چفيه دور گردنش انداخت و آن موقع بود که من بهتر فهميدم که جبهه، دانشگاه است.
چنگيز شب پيش ما آمد و از من در مورد عمليات رمضان پرسيد و آن شب فهميدم که دوست او در اين عمليات شهيد شده است. آن شب چنگيز داخل محوطه ماند و در حالي که گريه ميکرد، خودش را نفرين ميکرد. تمام عکسهاي خوانندگاني را که بر روي ماشينش چسبانده بود را پاره کرد و در آخر شروع به خواندن نماز کرد.
روز بعد گلولهاي شليک شد و از شانس بد سيانور بود که ديگر ماسک هم براي مقابله با آن اثر نداشت، بچهها يکي يکي روي زمين ميافتادند و هرجا که دستشان به سنگي ميخورد يا اين که روي زمين کشيده ميشد ناخنها از انگشتشان جدا ميشد.
در نهايت بچههاي ادوات به کمک ما آمدند اما در آن 5 دقيقه، 73 نفر شهيد شدند و من در آن شلوغي فراموش کردم که چنگيز عقب است و زماني که سراغش را گرفتم او را در حالي پيدا کردم که روي سجادهاش راحت خوابيده بود و تمام کرده بود. در آن شب 19 راننده شهيد شدند.
خاطرهاي ازمهدي فرجي معاون هماهنگکننده سپاه پاسداران انصارالحسين(ع) همدان