loading...
sms زییاترین پیام کوتاه
محمد کربلائی بازدید : 294 یکشنبه 20 تیر 1389 نظرات (0)

موندم اومدیم مسافرت یا سربازی ... دیشب سه خوابیدیم ، صبح نه بیداریم !

 

سفره ای طولانی میندازیم و صبحانه رو در حالی  صبحانه میخوریم که هر آینه به چتر شدن خونه ی یلدا اینا فکر میکنیم :)

 

قرار میشه نهار بریم اونجا ... همه کمی معذبیم ... آخه یازده نفر و یه جوجه برای یه خانواده چهارنفره یه کمی زیاد نیست ؟؟؟ حالا گیرم که دیشبش ما به دختراشون شام میرزاقاسمی تعارف کردیم :)))

 

***

 

وااای این خرید تره بار شماها که دیگه آخر سوژه اس ... گوجه و خیار و بادمجون و موز و ...

راستی بالاخره برای میرزاقاسمی چه بادمجونی باید خرید؟؟ :)))))

 

***

آماده رفتن که میشیم کارت ماشین و پول هاتو میدی که بگذارم تو کیفم ...

به همین راحتی خوشحال میشم ... آخه بابا هم وسایل مهم اش رو میده دست مامان.

***

 

وقتی میریم خونه ی یلدا اینا ده دقیقه نمیشه که حسابی خودمونی میشیم و جو اصلا" رسمی نیست ...

یک در میون هم این انتخاب واحد برادرشونو میاریم وسط که پیچونده و مونده خونه که انتخاب واحد کنه ...

این انتخاب واحد هم شد سوژه ای برای بعد ها.

نهار کبابی میخوریم و من سر میز وایستادم تا مبادا یکی به جای ظرف های یکبار مصرف ، ظروف یکبار مصرف برداره ...

انقدر هم موقع ظرف شستن سروصدا میکنم و تیکه میندازم و میخندیم که فکر کنم مامان یلدا اسم منو به عنوان تنبل ترین ها ذخیره کرد.

 

***

 بعد از ظهر پانتومیم بازی میکنیم ... سوژه ها اونقدر خفن هستند که همون به تر که نگم! ساده ترین و مودب ترینش همونیه که نخ داره ! :)

دارم "ریدمان" را بازی میکنم که یهو یه جوابایی میدی که چشام گرد میشه ... بعد میفهمیم بابای یلدا داره از طبقه بالا میاد پایین .

اما این" عرق ملی خلیج فارس "رو خیلی خیلیییییی خوب بازی کردی پسر!

 

***

 

از پنجره سرمو میارم تو بالکن که میگی : همونجا وایستا ...

دوربینت رو برمیداری که ازم عکس بگیری .

خب تو هرگز نمیتونی اون احساسی رو که وقتی نگات میکنم تو چشمام موج میزنه رو، با عکس ثبت کنی.

 

***

 

تا بقیه برن وسایل کوهنوردیشونو از خونه بیارن ، دور میز نشستیم ... بچه ها دارن با جوجه بازی میکنن ... و هرکی یه جوری سر خودشو گرم کرده ... به تعداد دفعاتی که سیگار میکشی دلم میخواد بگم این آخرش رو لطفا" نه ، اما سکوت میکنم !

علی که خیلی به نظم و برنامه ریزی اهمیت میده میگه : تجربه ثابت کرده تو هر گروهی باید یه دیکتاتور باشه.

میگی : دیکتاتور ِ دلسوز.

 

***

 

آخه کدوم آدم عاقلی شب میره تو جنگل که ما میریم ؟؟؟

تازه یکی هم چراغ معدنچی ها رو گذاشته رو سرش و جلو جلو میره به دنبال راه اصلی و ما هم تو تاریکی دنبال شماها ..  تو که پشت سر اون از هر موضوع ساده ای سوژه ای میسازی برای خنده .

جنگل تاریک خیلی ترسناکه هااااا ...

 

***

حقیقت اش را بخواهی کمی بهم برخورد که برای اینکه یه وقتی بهمون گیر ندن گفتی که علی و مریم جاشون رو با ایلا عوض کنن  ، یا وقتی که علی اینا هم ماشینشون رو آورده بودن و مسیر نهایتا" سه دقیقه بود ، من تو ماشین تو نباشم.

 

خیلی به این موضوع گیر ندادم ، اگه میخواستم روزمو خراب کنم بهانه ی خوبی بود برای اشک و آه ! :)

البته خب اینکه تو دو سه بار ازم پرسیدی که نکنه ناراحت شده باشم و اصلا" متوجه منظورت شدم یا نه ، بی تاثیر نبود ... نمیخواستی ناراحت شم ولی باید احتیاط میکردیم که یه وقت دوتا آدم مریض نیان تعطیلاتمون رو خراب کنن.

 

***

 

تا بچه ها برن بلال بخرن و یه شونه تخم مرغ خریداری شده رو از خونه بیارن ، با بابای جوجه تخته بازی میکنم ... وای خیلی خوش میگذره ، نمیدونم بخاطر وجود توست که انقدر هی جفت میارم ، یا اینکه من کلا" حرفه ای بازی میکنم !

برام شانس میاری انگاری ...

 

بابای جوجه میگه : به کسی نگو پنج – دو باختم هااااا !

 

***

از پنجره ی آشپزخونه بیرون رو نگاه میکنم و نگاهی به شماها میندازم که بابای یلدا میگه :

این تصویرت عینهو تابلوی نقاشی شده ...

 

تو دلم میگم : این بخاطر برق نگاهمه. ;)

***

موقع شام بابای یلدا یه بطری میزاره رو میز ... نمیدونم برای اینکه محترمانه تشکر کنی و این پیشنهاد رو رد کنی میگی ، یا واقعا" اگه بخوری پشت فرمون نمیشینی .

حتی اگه این مسافت به اندازه ی خونه ی یلدا اینا باشه تا خونه ی خودمون.

 

احترامم نسبت به تو چندین برابر میشه .

 

***

بعد از شام تو بالکن میشینیم ، صدای موسیقی زنده ی سنتی از ویلای کناری میاد و من کیف میکنم ...

از بالکن،  آشپزخونه رو میبینی که مامان یلدا داره چای میریزه ، میگی : برو چایی رو ازش بگیر ...

 

هی ! تو چطور حواست به همه جا هست ؟

 

***

 

همینطور که چای میخوریم نگات میکنم ، به این فکر میکنم که تو چقدر خوش لباسی ...

به اینکه همیشه نا خودآگاه همه رو به خودت جلب میکنی و میشی شمع مجلس ...

به اینکه چقدر راحت همه دوستت دارند ...

به اینکه همیشه میخوای همه بخندند و شاد باشند ...

 

بچه ها اصرار میکنن که برامون بخونی و تو ماهرانه از زیرش در میری ، نگام که میکنی مثل عید میگم : بخون ! میخندی ، ادامو در میاری ... خوشحالم که من شامل اون گرهی میشم که صداتو شنیدن.

 

بحث رو عوض کردی و همه دارن نگات میکنن و من هم ...

نمیدونم چند وقته که فکرم جای دیگریست و نگاهم به تو دوخته شده ... یهو برمیگردی و چشم تو چشم میشیم و من نگاهمو منحرف میکنم به طرف دیگه ای ... وقتی دوباره نگات میکنم ، هنوز داری نگام میکنی ، چند ثانیه ای نگاهمون ثابت میمونه و من از خجالت بلند میشم و میام تو خونه .

همینطور که رو مبل نشستم ، بین اون همه قهقه ی خنده و سر وصدا خوابم میبره !

 

***

برمیگردیم خونه و من از بس گیج خوابم مغزم خوب کار نمیکنه .

تا به مریم کمک کنم که آشپزخونه رو جمع کنیم ، تو رو مبل خوابت میبره ...  از اون موقع هاست که دلم میخواست مپیشونیتو میبوسیدم و بهت میگفتم پاشو سرما میخوری  ، جاتو انداختم ...

اما به جای همه ی اینا آروم دستتو تکون میدم که بری بخوابی ... که اینجا سرما میخوری.

خواب آلو میگی : خوبه ، میخوام همینجا بخوابم .

یه ربع بعد باز صدات میکنم ... با همون لباس زود جاتو میندازی و میخوابی ... البته خواب که نه! همین در حد ولو شدن و خنده و شوخی.

 

***

قراره ما فردا صبح زود برگردیم ...

میگم تو میای ؟ میگی : ایلا میخواد بمونه ... اما خودم میخوام برگردم ... حرصم میگیره از ایلا!

 

***

 

-         من امشب حکم .تــــ.یر دارم ... اگه خور وپف کنی بیدارت میکنمااا ...

-         تو که میدونی من خورو پف نمیکنم .بالشتم کوچولو اِ...

 

***

 

وقتی میری لباساتو عوض میکنی همون تیشرت سرمه ای راه راه ی رو میپوشی که حسابی ببولی میشی ...

تو میخوابی و من از بالای سرت نگاهت میکنم .

 

نگاهم به بازوت که میوفته ، تصور میکنم از پشت بغلم کردی و مثل عید داری تو گوشم عدد ها رو میشمری تا خوابم ببره ... یک .. دو .. سه ... چهار ... پنج ... شیش ...

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
.::گروه اینترنتی اثیر::. بزرگترین گروه وبلاگی ایران با بیش از 5 سال تجربه درخشان و دارا بودن وبلاگ در بیش از50 سرویس وبلاگ دهی ایرانی و خارجی و تجربه ی افزایش بازدید در بیش 100 وبسایت که تا کنون اکثر انها در رتبه های زیر 50 در ایران قرار دارند وابسته به کانون فناوری تبلیغاتی راه هشتم بزرگترین مرکز لیزر و ساخت تندیس در ایران اس ام اس های سکسی خفن توپ حشری
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 5861
  • کل نظرات : 101
  • افراد آنلاین : 91
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 256
  • آی پی دیروز : 55
  • بازدید امروز : 1,583
  • باردید دیروز : 83
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,142
  • بازدید ماه : 9,489
  • بازدید سال : 31,833
  • بازدید کلی : 1,322,644