از کلاس که میام بیرون ، حسابی خسته ام .همینطور که هی دارم فکر میکنم که یه خیابون خلوت پیدا کنم و کمی تو ماشین بخوابم ، اس ام است میاد که پرسیدی : سر کلاسی ؟
- سر کلاس دیگه نیستم ، اما کلا" با کلاسم !
میگی : برای برنامه ریزی سفر شاید شب بری خونه مریم اینا و اینکه اگه منم کاری ندارم ، یا حتی ماشین ندارم بیام که با هم بریم .خوابم میپره !
میدانی ؟ خیلی خوبه که گاهی بهم این حسو منتقل میکنی که تو شرایط مختلف به یادمی.
پس میخواین شما بزرگ تر ها برین برای بقیه تصمیم بگیرین و برنامه ریزی کنین؟؟؟
***
یعنی موندم که من چه رویی دارم وقتی از خستگی شدید حتی نمازم رو هم نخوندم ، درست موقعی که چشام لوچ شده ، به تو اس ام اس میزنم که ببینم بیداری یا نه !
و باز هم اشک تو چشام جمع میشه که بهم جواب میدی : اومدم بالا میزنگم.
..
..
وقتی زنگ میزنی رسما" خوابم ... وسط حرفامون هم دو سه بار خوابم میبره که فکر کنم نفهمیدی ... چند بار هم که حین خواب و بیداری یه حرفی زدم که اصلا" به بحثمون ربط نداشت که وقتی پرسیدی یه جوری ماست مالیش کردم !
یکی نیست بگه مجبوری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟