کتاب خورشید را بیدار کنیم ~ژوزه مائوروده واسکونسلوس، رو دیشب میخوندم ... میدانی که ، همیشه زیر جملاتی که دوستشان داشته ام خط میکشم ... به تلافی جملاتی که تو مدرسه دوست نداشتم و فقط به صرف اینکه مهم بودند ، زیرشان خط میکشیدم.
آنجا که موریس قرارشان را همیشه برای زه زه ی کودک یاد آوری میکند.
"باید همیشه به محض اینکه اورا میبینم ، بی تردید ، بدون شرم ، مثل پدر و پسر ، بپرم بغلش و اورا ببوسم .... در آغوشش جا بگیرم و اورا به خود بفشارم تا بداند هنوز هم دوستش دارم ، بدون هیچ حرف و تغییری."
دلم میخواهد ما هم همچین قراری داشته باشیم!
***
زنگ میزنم به تلفن ات ، جواب نمیدهی ... نمیدانم هنوز خوابیدی ، یا حمام هستی .
نیم ساعت بعد که زنگ میزنی ، از تصور اینکه به مناسبت مهمانی امشبتان در تره بار بوده ای ، به کمک مامانت در صف های سبزی و ... بوده ای ، خرید های خانه را پشت ماشین گذاشته و بعد به خانه برده ای ... حالا هم از از جلوی ساختمانی که جلسه ای در آن خواهی داشت باهام حرف میزنی ، ناخودآگاه لبخند میزنم !
بهت میاد این کارها ... چه جورش هم ! :)
میخندم میگم : خب سبزی ها رو میبردی شرکت ، شماها که کار ندارین که ... میگذارید روی میز کنفرانس ، دور هم مینشینید و سبزی پاک میکنید .
- باید جلوتر بهشون میگفتم ، دامن و زیزشلواری هم بیارن ...
یادش به خیر ، دوست دختر یکی از دوستام همیشه بهش همینو میگفت ، که من که دارم میرم سرکار ... تو هم بمون خونه ، به کارهای خونه برس ، سبزی هارو پاک کن و بشو مرد خونه!
مکث میکنی و بعد میگی : حیف ! همشون پوکیدن .
- یعنی چی ؟
- زدن به تیپ هم ، جدا شدن.
***
خدایا متشکرم که ببولی من کم کم دارد سرحال میشود!
***
دلم برای شوخی هایت بدجور تنگ شده بود!
برای خنده هایت، هم.
***
هی پسر !
گاهی مثل الان که بهم زنگ زدی که بگی میخوای به دوستان قدیم ! هم بگی که با ما همسفر شن ، که گاهی میبینم تو جریانات رو خیلی با جزئیات تعریف میکنی ...
وقتی مثل الان نزدیک نیم ساعت زیرکانه کل کل میکنیم و تو هی حرف های دوپهلو میزنی تا بخندیم و منکه میخواهم پا به پای تو بیایم و همیشه هم کم میارم ...
حس میکنم خیلی خوشبختم که تو هستی .... تو هستی و یه عالمه لحظه های قشنگ.
***
گفتم بیام و یه اعترافی بکنم که...
والا از همین دقیقه که گفتی تائیدیه ی دوستان قدیم :) رو گرفتی ، هی شیطون میخواد گولم بزنه که برم بدو بدووووو به مریم بگم ،هی جلوی خودمو میگیرم .... حالا نه اینکه حرف و موضوع مهمی باشه هاااا ، یه جور مرضه انگاری ...
خولاصه که خیلی خویشتن داری کردم و نگفتم ... میدانی ؟ خودم هی به این مریم میگم" حرف تو دهنت نمیمونه و اصلا" یعنی که چی تو هر چی میشه میای میگی ؟ " حالا فکر میکنم که خودم چقدر قابلیت اینطوری شدن رو دارم !