ریاضت سخت زندگی
خدایا ، توی ریاضی زندگی بدجوری زیر رادیکال سخت تنهائی گیر کردم و دارم مثل یک عدد اصم گم میشم توی بازه باز آرزوهام که تا بینهایت ادامه داره .
مثل یک نقطهy خسته ، به دنبال x خودم تمام صفحه دو بعدی روزگار رو طی کردم . نمی دونم گزاره رابطه بینمون چیه ؟ ولی خوب می دونم که هر چه پیش می ره من از xخودم دورتر میشم.
خدایا بد جوری دلم برای دورانی که که یک عدد صحیح بودم تنگ شده . یک عدد صحیح ساده بدون هیچ توان و ضریبی که درکش رو سخت کنه .
توی دنیای یک بعدی بچگیم فرمولهای خوشبختیم چقدر ساده جلوه می کردند! توی اون دنیام از مجهولات آینده خبری نبود . من بودم و یک جدول ضرب که حسابش همیشه دو دو تا،چهار تا بود . قدر مطلق تمام کارهام با نیت کاهام همیشه برابر بود و من می دونستم که انتهای محور زندگیم به سوی کیه ! همیشه اون بی نهایت پیش روم بود.
ولی کم کم با کشف ریاضی زندگی فهمیدم که چه آسون می تونم تبدیل بشم به یک عدد مختلط و بعد اونقدر خودم رو گویا کردم که حاضر شدم همه چیز رو به زبون بیارم و هیچ وقت نترسیدم که اون بینهایت رو گم کنم . تازه فهمیدم که زندگی ابعاد دیگه ای هم داره .
کاش دفتر ریاضیم گم می شد ، کاش کتابم می سوخت و من می شدم صفر ! ولی من قاطی تمام اعداد شدم ، وارد تمام فرمولها شدم و بعد آلوده و گنگ رسیدم به اینجائی که هستم . حالا مجموعه زندگیم تهی شده .
حالا حتی خودم هم نمیدونم که چی هستم ولی اینو خوب می دونم که اون بینهایت کیه، چیه و کجاست؟ اون بینهایت تو بودی و تو هستی و واسه من همین بسه!