میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد:کهنه قالی میخرم
دسته دوم جنس عالی میخرم
کاسه وظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخرید
این شعر خیلی قشنگ را دوست عزیزم الناز فرستاده من
که خیلی خوشم اومد ولی نام شاعرش رو نمیدونم